هودا، غلام عیسی مسیح و برادر یعقوب، به خواندهشدگانی که در خدای پدر، حبیب و برای عیسی مسیح محفوظ میباشید.
2 رحمت و سلامتی و محبّت بر شما افزون باد.
3 ای حبیبان، چون شوق تمام داشتم که دربارهٔ نجات عاّم به شما بنویسم، ناچار شدم که الآن به شما بنویسم و نصیحت دهم تا شما مجاهده کنید برای آن ایمانی که یکبار به مقدّسین سپرده شد.
4 زیرا که بعضی اشخاص در خفا درآمدهاند که از قدیم برای این قصاص مقرّر شده بودند؛ مردمان بیدین که فیض خدای ما را به فجور تبدیل نموده و عیسی مسیح آقای واحد و خداوند ما را انکار کردهاند.
5 پس میخواهم شما را یاد دهم، هرچند همهچیز را دفعةً میدانید که بعد از آنکه خداوند، قوم را از زمین مصر رهایی بخشیده بود، بار دیگر بیایمانان را هلاک فرمود.
6 و فرشتگانی را که ریاست خود را حفظ نکردند بلکه مسکن حقیقی خود را ترک نمودند، در زنجیرهای ابدی در تحت ظلمت بجهت قصاص یومِ عظیم نگاه داشته است.
7 و همچنین سدوم و غموره و سایر بُلدان نواحیِ آنها مثل ایشان چونکه زناکار شدند و در پی بشر دیگر افتادند، در عقوبت آتشِ ابدی گرفتار شده، بجهت عبرت مقرّر شدند.
8 لیکن با وجود این، همهٔٔ این خواببینندگان نیز جسد خود را نجس میسازند و خداوندی را خوار میشمارند و بر بزرگان تهمت میزنند.
9 امّا میکائیل، رئیس ملائکه، چون دربارهٔ جسد موسی با ابلیس منازعه میکرد، جرأت ننمود که حکم افترا بر او بزند بلکه گفت، خداوند تو را توبیخ فرماید.
10 لکن این اشخاص بر آنچه نمیدانند افترا میزنند و در آنچه مثل حیوان غیرناطق بالطبّع فهمیدهاند، خود را فاسد میسازند.
11 وای بر ایشان زیرا که به راه قائن رفتهاند و در گمراهی بلعَام بجهت اُجرت غرق شدهاند و در مشاجرتِ قورَح هلاک گشتهاند.
12 اینها در ضیافتهای محبّتانهٔ شما صخرهها هستند چون با شما شادی میکنند، و شبانانی که خویشتن را بیخوف میپرورند و ابرهای بیآب از بادها رانده شده و درختان صیفی بیمیوه، دوباره مرده و از ریشه کنده شده،
13 و امواج جوشیدهٔ دریا که رسوایی خود را مثل کف برمیآورند و ستارگان آواره هستند که برای ایشان تاریکی ظلمتِ جاودانی مقرّر است.
14 لکن خنوخ که هفتم از آدم بود، دربارهٔ همین اشخاص خبر داده، گفت، اینک، خداوند با هزاران هزار از مقّدسین خود آمد
15 تا بر همه داوری نماید و جمیع بیدینان را ملزم سازد، بر همهٔ کارهای بیدینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران بیدین به خلاف او گفتند.
16 اینانند همهمهکنان و گِلهمندان که برحسب شهوات خود سلوک مینمایند و به زبان خود سخنان تکبّرآمیز میگویند و صورتهای مردم را بجهت سود میپسندند.
17 امّا شما ای حبیبان، بخاطر آورید آن سخنانی که رسولان خداوند ما عیسی مسیح پیش گفتهاند،
18 چون به شما خبر دادند که در زمان آخر مستهزئین خواهند آمد که برحسب شهوات بیدینیِ خود رفتار خواهند کرد.
19 اینانند که تفرقهها پیدا میکنند و نفسانی هستند که روح را ندارند.
20 امّا شما ای حبیبان، خود را به ایمانِ اقدس خود بنا کرده و در روحالقدس عبادت نموده،
21 خویشتن را در محبّت خدا محفوظ دارید و منتظر رحمت خداوند ما عیسی مسیح برای حیات جاودانی بوده باشید.
22 و بعضی را که مجادله میکنند ملزم سازید.
23 و بعضی را از آتش بیرون کشیده، برهانید و بر بعضی با خوف رحمت کنید و از لباس جسمآلود نفرت نمایید.
24 الآن او را که قادر است که شما را از لغزش محفوظ دارد و در حضور جلال خود شما را بیعیب به فرحی عظیم قایم فرماید،
25 یعنی خدای واحد و نجاتدهندهٔ ما را جلال و عظمت و توانایی و قدرت باد، الآن و تا ابدالآباد. آمین.
از کتاب
خداوند در بلوطستان ممری، بر وی ظاهر شد، و او در گرمای روز به در خیمه نشسته بود.
2 ناگاه چشمان خود را بلند كرده، دید كه اینك سه مرد در مقابل او ایستادهاند. و چون ایشان را دید، از در خیمه به استقبال ایشان شتافت، و رو بر زمین نهاد
3 و گفت: «ای مولا، اكنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزد بندۀ خود مگذر.
4 اندك آبی بیاورند تا پای خود را شسته، در زیر درخت بیارامید،
5 و لقمۀ نانی بیاورم تا دلهای خود را تقویت دهید و پس از آن روانه شوید، زیرا برای همین، شما را بر بندۀ خود گذر افتاده است.» گفتند: «آنچه گفتی بكن.»
6 پس ابراهیم به خیمه، نزد ساره شتافت و گفت: «سه كیل از آرد مَیدَه بزودی حاضر كن و آن را خمیر كرده، گِردهها بساز.»
7 و ابراهیم به سوی رمه شتافت و گوسالۀ نازكِ خوب گرفته، به غلام خود داد تا بزودی آن را طبخ نماید.
8 پس كره و شیر و گوسالهای را كه ساخته بود، گرفته، پیش روی ایشان گذاشت، و خود در مقابل ایشان زیر درخت ایستاد تا خوردند.
9 به وی گفتند: «زوجهات ساره كجاست؟» گفت: «اینك در خیمه است.»
10 گفت: «البته موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت، و زوجهات ساره را پسری خواهد شد.» و ساره به در خیمهای كه در عقب او بود، شنید.
11 و ابراهیم و ساره پیر و سالخورده بودند، و عادت زنان از ساره منقطع شده بود.
12 پس ساره در دل خود بخندید و گفت: «آیا بعد از فرسودگیام مرا شادی خواهد بود، و آقایم نیز پیر شده است؟»
13 و خداوند به ابراهیم گفت: «ساره برای چه خندید و گفت: آیا فیالحقیقه خواهم زایید و حال آنكه پیر هستم؟
14 مگر هیچ امری نزد خداوند مشكل است؟ در وقت موعود، موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسری خواهد شد.»
15 آنگاه ساره انكار كرده، گفت: »نخندیدم»، چونكه ترسید. گفت: «نی، بلكه خندیدی«.
16 پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سُدُوم شدند، و ابراهیم ایشان را مشایعت نمود.
17 و خداوند گفت: «آیا آنچه من میكنم، از ابراهیم مخفی دارم؟
18 و حال آنكه از ابراهیم هر آینه امتی بزرگ و زورآور پدید خواهد آمد، و جمیع امتهای جهان از او بركت خواهند یافت.
19 زیرا او را میشناسم كه فرزندان و اهل خانۀ خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طریق خداوند را حفظ نمایند، و عدالت و انصاف را بجا آورند، تا خداوند آنچه به ابراهیم گفته است، به وی برساند.»
20 پس خداوند گفت: «چونكه فریاد سُدوم و عَموره زیاد شده است، و خطایای ایشان بسیار گران،
21 اكنون نازل میشوم تا ببینم موافق این فریادی كه به من رسیده، بالتّمام كردهاند. والاّ خواهم دانست.»
22 آنگاه آن مردان از آنجا بسوی سدوم متوجه شده، برفتند. و ابراهیم در حضور خداوند هنوز ایستاده بود.
23 و ابراهیم نزدیك آمده، گفت: «آیا عادل را با شریر هلاك خواهی كرد؟
24 شاید در شهر پنجاه عادل باشند، آیا آن را هلاك خواهی كرد و آن مكان را بخاطر آن پنجاه عادل كه در آن باشند، نجات نخواهی داد؟
25 حاشا از تو كه مثل این كار بكنی كه عادلان را با شریران هلاك سازی و عادل و شریر مساوی باشند. حاشا از تو! آیا داور تمام جهان، انصاف نخواهد كرد؟»
26 خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم یابم، هر آینه تمام آن مكان را به خاطر ایشان رهایی دهم.»
27 ابراهیم در جواب گفت: «اینك من كه خاك و خاكستر هستم، جرأت كردم كه به خداوند سخن گویم.
28 شاید از آن پنجاه عادل، پنج كم باشد. آیا تمام شهر را بسبب پنج، هلاك خواهی كرد؟» گفت: «اگر چهل و پنج در آنجا یابم، آن را هلاكنكنم.»
29 بار دیگر بدو عرض كرده، گفت: «هر گاه در آنجا چهل یافت شوند؟» گفت: «به خاطر چهل آن را نكنم.»
30 گفت: «زنهار غضب خداوند افروخته نشود تا سخن گویم. شاید در آنجا سی پیدا شوند؟» گفت: «اگر در آنجا سی یابم، این كار را نخواهم كرد.»
31 گفت: «اینك جرأت كردم كه به خداوند عرض كنم. اگر بیست در آنجا یافت شوند؟» گفت: «به خاطر بیست آن را هلاك نكنم.»
32 گفت: «خشم خداوند، افروخته نشود تا این دفعه را فقط عرض كنم، شاید ده در آنجا یافت شوند؟» گفت: «به خاطر ده آن را هلاك نخواهم ساخت. »
33 پس خداوند چون گفتگو را با ابراهیم به اتمام رسانید، برفت و ابراهیم به مكان خویش مراجعت كرد.ام زندگانی ساره، صد و بیست و هفت سال بود. این است سالهای عمر ساره.
2 و ساره در قریۀ اربع كه حبرون باشد، در زمین كنعان مرد. و ابراهیم آمد تا برای ساره ماتم و گریه كند.
3 و ابراهیم از نزد مِیت خود برخاست و بنیحِت را خطاب كرده، گفت:
4 «من نزد شما غریب و نزیل هستم. قبری از نزد خود بهملكیت من دهید، تا میت خود را از پیش روی خود دفن كنم.»
5 پس بنیحت در جواب ابراهیم گفتند:
6 «ای مولای من، سخن ما را بشنو. تو در میان ما رئیس خدا هستی. در بهترین مقبرههای ما میت خود را دفن كن. هیچ كدام از ما، قبر خویش را از تو دریغ نخواهد داشت كه میت خود را دفن كنی.»
7 پس ابراهیم برخاست، و نزد اهل آن زمین، یعنی بنیحت، تعظیم نمود.
8 و ایشان را خطاب كرده، گفت: «اگر مَرْضَی شما باشد كه میت خود را از نزد خود دفن كنم، سخن مرا بشنوید و به عفرون بن صوحار، برای من سفارش كنید،
9 تا مغارۀ مَكفیله را كه از املاك او در كنار زمینش واقع است، به من دهد، به قیمت تمام، در میان شما برای قبر، به ملكیت من بسپارد. »
10 و عفرون در میان بنیحت نشسته بود. پس عفرونِ حتی، در مسامع بنیحت، یعنی همه كه به دروازۀ شهر او داخل میشدند، در جواب ابراهیم گفت:
11 «ای مولای من، نی، سخن مرا بشنو، آن زمین را به تو میبخشم، و مغارهای را كه در آن است به تو میدهم، بحضور ابنای قوم خود، آن را به تو میبخشم. میت خود را دفن كن. »
12 پس ابراهیم نزد اهل آن زمین تعظیم نمود،
13 و عفرون را به مسامع اهل زمین خطاب كرده، گفت: «اگر تو راضی هستی، التماس دارم عرض مرا اجابت كنی. قیمت زمین را به تو میدهم، از من قبول فرمای، تا در آنجا میت خود را دفن كنم.»
14 عفرون در جواب ابراهیم گفت:
15 «ای مولای من، از من بشنو، قیمت زمین چهارصد مثقال نقره است، این در میان من و تو چیست؟ میت خود را دفن كن. »
16 پس ابراهیم سخن عفرون را اجابت نمود، و آن مبلغی را كه در مسامع بنیحت گفته بود،یعنی چهارصد مثقال نقرۀ رایج المعامله، به نزد عفرون وزن كرد.
17 پس زمین عفرون، كه در مَكفِیله، برابر ممری واقع است، یعنی زمین و مغارهای كه در آن است، با همۀ درختانی كه در آن زمین، و در تمامی حدود و حوالی آن بود، مقرر شد
18 به ملكیت ابراهیم، بحضور بنیحت، یعنی همه كه به دروازۀ شهرش داخل میشدند.
19 از آن پس، ابراهیم، زوجۀ خود ساره را در مغارۀ صحرای مكفیله، در مقابل ممری، كه حبرون باشد، در زمین كنعان دفن كرد.
20 و آن صحرا، با مغارهای كه در آن است، از جانب بنیحت، به ملكیت ابراهیم به جهت قبر مقرر
- پيدايش ايش 22-23
ویوسف پیش جمعی كه بهحضورش ایستاده بودند، نتوانست خودداری كند، پس ندا كرد كه «همه را از نزد من بیرون كنید!» و كسی نزد او نماند وقتی كه یوسف خویشتن را به برادران خود شناسانید.
2 و به آواز بلند گریست، و مصریان و اهل خانۀ فرعون شنیدند.
3 و یوسف، برادران خود را گفت: «من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟» و برادرانش جواب وی را نتوانستند داد، زیرا كه به حضور وی مضطرب شدند.
4 و یوسف به برادران خود گفت: «نزدیك من بیایید.» پس نزدیك آمدند، و گفت: «منم یوسف، برادر شما، كه به مصر فروختید!
5 و حال رنجیده مشوید، و متغیر نگردید كه مرا بدینجا فروختید، زیرا خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا (نفوس را) زنده نگاه دارد.
6 زیرا حال دو سال شدهاست كه قحط در زمین هست، و پنج سال دیگر نیز نه شیار خواهد بود نه درو.
7 و خدا مرا پیش روی شمافرستاد تا برای شما بقیتی در زمین نگاه دارد، و شما را به نجاتی عظیم احیا كند.
8 و الا´ن شما مرا اینجا نفرستادید، بلكه خدا، و او مرا پدر بر فرعون و آقا بر تمامی اهل خانۀ او و حاكم بر همۀ زمین مصر ساخت.
9 بشتابید و نزد پدرم رفته، بدو گویید: پسر تو، یوسف چنین میگوید: كه خدا مرا حاكم تمامی مصر ساخته است، نزد من بیا و تأخیر منما.
10 و در زمین جوشن ساكن شو، تا نزدیك من باشی، تو و پسرانت و پسران پسرانت، و گلهات و رمهات با هر چه داری.
11 تا تو را در آنجا بپرورانم، زیرا كه پنج سال قحط باقیاست، مبادا تو و اهل خانهات و متعلقانت بینوا گردید.
12 و اینك چشمان شما و چشمان برادرم بنیامین، میبیند، زبان من است كه با شما سخن میگوید.
13 پس پدر مرا از همۀ حشمت من در مصر و از آنچه دیدهاید، خبر دهید، و تعجیل نموده، پدر مرا بدینجا آورید. »
14 پس به گردن برادر خود، بنیامین، آویخته، بگریست و بنیامین بر گردن وی گریست.
15 و همۀ برادران خود را بوسیده، برایشان بگریست، و بعد از آن، برادرانش با وی گفتگو كردند.
16 و این خبر را در خانه فرعون شنیدند، و گفتند برادران یوسف آمدهاند، و بنظر فرعون و بنظر بندگانش خوش آمد.
17 و فرعون به یوسف گفت: «برادران خود را بگو: چنین بكنید: چهارپایان خود را بار كنید، و روانه شده، به زمین كنعان بروید.
18 و پدر و اهل خانههای خود را برداشته، نزد من آیید، و نیكوتر زمین مصر را به شما میدهم تا از فربهی زمین بخورید.
19 و تو مأمور هستی این را بكنید: ارابهها از زمین مصر برای اطفال و زنان خودبگیرید، و پدر خود را برداشته، بیایید.
20 و چشمان شما در پی اسباب خود نباشد، زیرا كه نیكویی تمامی زمین مصر از آن شماست.»
21 پس بنیاسرائیل چنان كردند، و یوسف به حسب فرمایش فرعون، ارابهها بدیشان داد، و زاد سفر بدیشان عطا فرمود.
22 و به هر یك از ایشان، یك دست رخت بخشید، اما به بنیامین سیصد مثقال نقره، و پنج دست جامه داد.
23 و برای پدر خود بدین تفصیل فرستاد: ده الاغ بار شده به نفایس مصر، و ده ماده الاغ بار شده به غله و نان و خورش برای سفر پدر خود.
24 پس برادران خود را مرخص فرموده، روانه شدند و بدیشان گفت: «زنهار در راه منازعه مكنید! »
25 و از مصر برآمده، نزد پدر خود، یعقوب، به زمین كنعان آمدند.
26 و او را خبر داده، گفتند: «یوسف الا´ن زنده است، و او حاكم تمامی زمین مصر است.» آنگاه دل وی ضعف كرد، زیرا كه ایشان را باور نكرد.
27 و همۀ سخنانی كه یوسف بدیشان گفته بود، به وی گفتند، و چون ارابههایی را كه یوسف برای آوردن او فرستاده بود، دید، روح پدر ایشان، یعقوب، زنده گردید.
28 و اسرائیل گفت: «كافی است! پسر من، یوسف، هنوز زنده است؛ میروم و قبل از مردنم او را خواهم دید. »واسرائیل با هر چه داشت، كوچكرده، به بئرشبع آمد، و قربانیها برای خدای پدر خود، اسحاق، گذرانید.
2 و خدا در رؤیاهای شب، به اسرائیل خطاب كرده، گفت:«ای یعقوب! ای یعقوب!» گفت: «لبیك.»
3 گفت: «من هستم الله، خدای پدرت، از فرود آمدن به مصر مترس، زیرا در آنجا امتی عظیم از تو به وجود خواهم آورد.
4 من با تو به مصر خواهم آمد و من نیز تو را از آنجا البته باز خواهم آورد، و یوسف دست خود را بر چشمان تو خواهد گذاشت.»
5 و یعقوب از بِئرشَبَع روانه شد، و بنیاسرائیل پدر خود، یعقوب، و اطفال و زنان خویش را بر ارابههایی كه فرعون به جهت آوردن او فرستاده بود، برداشتند.
6 و مواشی و اموالی را كه در زمین كنعان اندوخته بودند، گرفتند. و یعقوب با تمامی ذریت خود به مصر آمدند.
7 و پسران و پسران پسران خود را با خود، و دختران و دختران پسران خود را، و تمامی ذریت خویش را به همراهی خود به مصر آورد.
8 و این است نامهای پسران اسرائیل كه به مصر آمدند: یعقوب و پسرانش رؤبین نخستزادۀ یعقوب.
9 و پسران رؤبین: حَنوك و فَلو و حَصرون و كَرْمی.
10 و پسران شمعون: یموئیل و یامین و اوهَد و یاكین و صوحَر و شاؤل كه پسرزن كنعانی بود.
11 و پسران لاوی: جِرشون و قُهات و مِراری.
12 و پسران یهودا: عیر و اونان و شیلَه و فارِص و زارَح. اما عیر و اونان در زمین كنعان مردند. و پسران فارص: حصرون و حامول بودند.
13 و پسران یساكار: تولاع و فُوَه و یوب و شِمرون.
14 و پسران زبولون: سارِد و ایلون و یاحِلئیل.
15 اینانند پسران لیه، كه آنها را با دختر خود دینه، در فدّان ارام برای یعقوب زایید. همۀ نفوس پسران و دخترانش سی و سه نفر بودند.
16 و پسران جاد: صَفیون و حَجی و شونی و اِصبون وعیری و اَرودی و اَرئیلی.
17 و پسران اَشیر: یمنَه و یشوَه و یشوی و بَریعَه، و خواهر ایشان ساره، و پسران بریعَه حابِر و مَلكیئیل.
18 اینانند پسران زِلفه كه لابان به دختر خود لیه داد، و این شانزده را برای یعقوب زایید.
19 و پسران راحیل زن یعقوب: یوسف و بنیامین.
20 و برای یوسف در زمین مصر، مَنَسی و اِفرایم زاییده شدند، كه اَسِنات دختر فوطی فارع، كاهن اون برایش بزاد.
21 و پسران بنیامین: بالع و باكِر و اَشبیل و جیرا و نَعمان و ایحی و رُش و مُفیم و حُفیم و آرْد.
22 اینانند پسران راحیل كه برای یعقوب زاییده شدند، همه چهارده نفر.
23 و پسر دان: حوشیم.
24 و پسران نفتالی: یحصِئیل و جونی و یصر و شِلیم.
25 اینانند پسران بِلهه، كه لابان به دختر خود راحیل داد، و ایشان را برای یعقوب زایید. همه هفت نفر بودند.
26 همۀ نفوسی كه با یعقوب به مصر آمدند، كه از صُلب وی پدید شدند، سوای زنان پسران یعقوب، جمیعاً شصت و شش نفر بودند.
27 و پسران یوسف كه برایش در مصر زاییده شدند، دو نفر بودند. پس جمیع نفوس خاندان یعقوب كه به مصر آمدند هفتاد بودند.
28 و یهودا را پیش روی خود نزد یوسف فرستاد تا او را به جوشن راهنمایی كند، و به زمین جوشن آمدند.
29 و یوسف ارابۀ خود را حاضر ساخت، تا به استقبال پدر خود اسرائیل به جوشن برود. و چون او را بدید به گردنش بیاویخت، و مدتی بر گردنش گریست.
30 و اسرائیل به یوسف گفت: «اكنون بمیرم، چونكه روی تو را دیدم كه تا بحال زنده هستی.»
31 و یوسف برادران خود واهل خانۀ پدر خویش را گفت: «میروم تا فرعون را خبر دهم و به وی گویم: “برادرانم و خانوادۀ پدرم كه در زمین كنعان بودند، نزد من آمدهاند.
32 و مردان شبانان هستند، زیرا اهل مواشیاند، و گلهها و رمهها و كل مایملك خود را آوردهاند.”
33 و چون فرعون شما را بطلبد و گوید: “كسب شما چیست؟”
34 گویید: “غلامانت از طفولیت تا بحال اهل مواشی هستیم، هم ما و هم اجداد ما، تا در زمین جوشن ساكن شوید، زیرا كه هر شبان گوسفند مكروه مصریان است. »Genesis 45-46
عقوب، که غلام خدا و خداوندْ عیسی مسیح است، به دوازده سبط که پراکنده هستند؛ خوش باشید.
2 ای برادران من، وقتی که در تجربههای گوناگون مبتلا شوید، کمال خوشی دانید؛
3 چونکه میدانید که امتحان ایمان شما صبر را پیدا میکند.
4 لکن صبر را عمل تاّم خود باشد، تا کامل و تمام شوید و محتاج هیچ چیز نباشید.
5 و اگر از شما کسی محتاج به حکمت باشد، سؤال بکند از خدایی که هر کس را به سخاوت عطا میکند و ملامت نمینماید، و به او داده خواهد شد.
6 لکن به ایمان سؤال بکند، و هرگز شک نکند. زیرا هرکه شک کند، مانند موج دریاست که از باد رانده و متلاطم میشود.
7 زیرا چنین شخص گمان نبرد که از خداوند چیزی خواهد یافت.
8 مرد دودل در تمام رفتار خود ناپایدار است.
9 لکن برادرِ مسکین به سرافرازی خود فخر بنماید،
10 و دولتمند از مسکنت خود، زیرا مثل گُلِ علف در گذر است.
11 از آنرو که آفتاب با گرمی طلوع کرده، علف را خشکانید و گُلَشْ به زیر افتاده، حُسن صورتش زایل شد: به همینطور شخص دولتمند نیز در راههای خود، پژمرده خواهد گردید.
12 خوشابحال کسی که متحمّل تجربه شود، زیرا که چون آزموده شد، آن تاج حیاتی را که خداوند به محبّان خود وعده فرموده است خواهد یافت.
13 هیچکس چون در تجربه افتد، نگوید، خدا مرا تجربه میکند، زیرا خدا هرگز از بدیها تجربه نمیشود و او هیچکس را تجربه نمیکند.
14 لکن هرکس در تجربه میافتد، وقتی که شهوت وی او را میکَشَد، و فریفته میسازد.
15 پس شهوت آبستن شده، گناه را میزاید و گناه به انجام رسیده، موت را تولید میکند.
16 ای برادرانِ عزیز من، گمراه مشوید!
17 هر بخشندگیِ نیکو و هر بخششِ کامل از بالا است، و نازل میشود از پدر نورها، که نزد او هیچ تبدیل و سایهٔ گَردِش نیست.
18 او محض ارادهٔ خود ما را بهوسیلهٔ کلمه حقّ تولید نمود، تا ما چون نوبر مخلوقات او باشیم.
19 بنابراین، ای برادرانِ عزیز من، هرکس در شنیدن تند، و در گفتن آهسته، و در خشم سُست باشد،
20 زیرا خشمِ انسان عدالت خدا را به عمل نمیآورد.
21 پس هر نجاست و افزونیِ شرّ را دور کنید و با فروتنی، کلامِ کاشته شده را بپذیرید، که قادر است که جانهای شما را نجات بخشد.
22 لکن کنندگانِ کلام باشید نه فقط شنوندگان، که خود را فریب میدهند.
23 زیرا اگر کسی کلام را بشنود و عمل نکند، شخصی را ماند که صورت طبیعیِ خود را در آینه مینگرد:
24 زیرا خود را نگریست و رفت و فوراً فراموش کرد که چطور شخصی بود.
25 لکن کسی که بر شریعتِ کاملِ آزادی چشم دوخت، و در آن ثابت ماند، او چون شنوندهٔ فراموشکار نمیباشد، بلکه کنندهٔ عمل، پس او در عمل خود مبارک خواهد بود.
26 اگر کسی از شما گمان برد که پرستندهٔ خدا است و عنان زبان خود را نکشد، بلکه دل خود را فریب دهد، پرستش او باطل است.
27 پرستش صاف و بیعیب نزد خدا و پدر این است، که یتیمان و بیوهزنان را در مصیبت ایشان تفقّد کنند، [و] خود را از آلایش دنیا نگاه دارند.ی برادرانِ من، ایمانِ خداوند ما عیسی مسیح، ربّ الجلال را، با ظاهربینی مدارید.
2 زیرا اگر به کنیسهٔ شما شخصی با انگشتری زریّن و لباس نفیس داخل شود و فقیری نیز با پوشاک ناپاک درآید؛
3 و به صاحب لباس فاخر متوجّه شده، گویید، اینجا نیکو بنشین، و به فقیر گویید، تو در آنجا بایست، یا زیر پایانداز من بنشین،
4 آیا در خود متردّد نیستید و داوران خیالات فاسد نشدهاید؟
5 ای برادران عزیز، گوش دهید، آیا خدا فقیران این جهان را برنگزیده است تا دولتمند در ایمان و وارث آن ملکوتی که به محبّان خود وعده فرموده است بشوند؟
6 لکن شما فقیر را حقیر شمردهاید. آیا دولتمندان بر شما ستم نمیکنند و شما را در محکمهها نمیکشند؟
7 آیا ایشان به آن نام نیکو که بر شما نهاده شده است کفر نمیگویند؟
8 امّا اگر آن شریعت ملوکانه را برحسب کتاب بجا آورید، [یعنی]، همسایهٔ خود را مثل نفس خود محبّت نما، نیکو میکنید.
9 لکن اگر ظاهربینی کنید، گناه میکنید و شریعتْ شما را به خطاکاری ملزم میسازد.
10 زیرا هرکه تمام شریعت را نگاه دارد و در یک جزو بلغزد، ملزم همه میباشد.
11 زیرا او که گفت، زنا مکن، نیز گفت، قتل مکن. پس هرچند زنا نکنی، اگر قتل کردی، از شریعت تجاوز نمودی.
12 همچنین سخن گویید و عمل نمایید، مانند کسانی که بر ایشان داوری به شریعت آزادی خواهد شد.
13 زیرا آن داوری بیرحم خواهد بود برکسی که رحم نکرده است و رحم بر داوری مفتخر میشود.
14 ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید، ایمان دارم، وقتی که عمل ندارد؟ آیا ایمان میتواند او را نجات بخشد؟
15 پس اگر برادری یا خواهری برهنه و محتاج خوراک روزینه باشد،
16 و کسی از شما بدیشان گوید، به سلامتی بروید و گرم و سیر شوید، لیکن مایحتاج بدن را بدیشان ندهد، چه نفع دارد؟
17 همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است.
18 بلکه کسی خواهد گفت، تو ایمان داری و من اعمال دارم: ایمان خود را بدون اعمال به من بنما، و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود.
19 تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو میکنی! شیاطین نیز ایمان دارند و میلرزند!
20 و لیکن ای مرد باطل، آیا میخواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟
21 آیا پدر ما ابراهیم به اعمال، عادل شمرده نشد، وقتیکه پسر خود اسحاق را به قربانگاه گذرانید؟
22 میبینی که ایمان با اعمال او عمل کرد و ایمان از اعمال، کامل گردید.
23 و آن نوشته تمام گشت که میگوید، ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او به عدالت محسوب گردید، و دوست خدا نامیده شد.
24 پس میبینید که انسان از اعمال عادل شمرده میشود، نه از ایمان تنها.
25 و همچنین آیا راحاب فاحشه نیز از اعمالْ عادل شمرده نشد وقتی که قاصدان را پذیرفته، به راهی دیگر روانه نمود؟
26 زیرا چنانکه بدن بدون روح مرده است، همچنین ایمان بدون اعمال نیز مرده است.ی برادران من، بسیار معلّم نشوید، چونکه میدانید که بر ما داوری سختتر خواهد شد.
2 زیرا همگیِ ما بسیار میلغزیم. و اگر کسی در سخن گفتن نلغزد، او مرد کامل است و میتواند عنان تمام جسد خود را بکشد.
3 و اینک، لگام را بر دهان اسبان میزنیم، تا مطیع ما شوند، و تمام بدن آنها را برمیگردانیم.
4 اینک، کشتیها نیز چقدر بزرگ است و از بادهای سخت رانده میشود، لکن با سکّان کوچک به هر طرفی که ارادهٔ ناخدا باشد، برگردانیده میشود.
5 همچنان زبان نیز عضوی کوچک است و سخنان کبرآمیز میگوید. اینک، آتش کمی چه جنگل عظیمی را میسوزاند.
6 و زبان آتشی است! آن عالَمِ ناراستی در میان اعضای ما زبان است که تمام بدن را میآلاید و دایرهٔ کائنات را میسوزاند و از جهنّم سوخته میشود!
7 زیرا که هر طبیعتی از وحوش و طیور و حشرات و حیوانات بحری از طبیعت انسان رام میشود و رام شده است.
8 لکن زبان را کسی از مردمان نمیتواند رام کند؛ شرارتی سرکش و پر از زهر قاتل است!
9 خدا و پدر را به آن متبارک میخوانیم، و به همان مردمان را که به صورت خدا آفریده شدهاند، لعن میگوییم.
10 از یک دهان برکت و لعنت بیرون میآید! ای برادران، شایسته نیست که چنین شود.
11 آیا چشمه از یک شکاف آب شیرین و شور جاری میسازد؟
12 یا میشود ای برادرانِ من که درخت انجیر، زیتون یا درخت مو، انجیر بار آورد؟ و چشمهٔ شور نمیتواند آب شیرین را موجود سازد.
13 کیست در میان شما که حکیم و عالم باشد؟ پس اعمال خود را از سیرت نیکو به تواضع حکمت ظاهر بسازد.
14 لکن اگر در دل خود حسدِ تلخ و تعصّب دارید، فخر مکنید، و به ضدّ حقّ دروغ مگویید.
15 این حکمت از بالا نازل نمیشود، بلکه دنیوی و نفسانی و شیطانی است.
16 زیرا هرجایی که حسد و تعصّب است، در آنجا فتنه و هر امر زشت موجود میباشد.
17 لکن آن حکمت که از بالا است، اوّل طاهر است و بعد صلحآمیز و ملایم و نصیحتپذیر و پر از رحمت و میوههای نیکو و بیتردّد و بیریا.
18 و میوهٔ عدالت در سلامتی کاشته میشود برای آنانی که سلامتی را به عمل میآورند.از کجا در میان شما جنگها و از کجا نزاعها پدید میآید؟ آیا نه از لذّتهای شما که در اعضای شما جنگ میکند؟
2 طمع میورزید و ندارید؛ میکُشید و حسد مینمایید و نمیتوانید به چنگ آرید؛ و جنگ و جدال میکنید و ندارید، از این جهت که سؤال نمیکنید؛
3 و سؤال میکنید و نمییابید، از اینرو که به نیّت بد سؤال میکنید، تا در لذّات خود صرف نمایید.
4 ای زانیات، آیا نمیدانید که دوستیِ دنیا، دشمنی خداست؟ پس هرکه میخواهد دوست دنیا باشد، دشمن خدا گردد.
5 آیا گمان دارید که کتاب عبث میگوید، روحیکه او را در ما ساکن کرده است، تا به غیرت بر ما اشتیاق دارد؟
6 لیکن او فیض زیاده میبخشد. بنابراین میگوید، خدا متکبّران را مخالفت میکند، امّا فروتنان را فیض میبخشد.
7 پس خدا را اطاعت نمایید و با ابلیس مقاومت کنید، تا از شما بگریزد.
8 و به خدا تقرّب جویید تا به شما نزدیکی نماید. دستهای خود را طاهر سازید، ای گناهکاران و دلهای خود را پاک کنید، ای دودلان.
9 خود را خوار سازید، و ناله و گریه نمایید، و خندهٔ شما به ماتم و خوشی شما به غم مبدّل شود.
10 در حضور خدا فروتنی کنید، تا شما را سرافراز فرماید.
11 ای برادران، یکدیگر را ناسزا مگویید، زیرا هرکه برادر خود را ناسزا گوید و بر او حکم کند، شریعت را ناسزا گفته و بر شریعت حکم کرده باشد. لکن اگر بر شریعت حکم کنی، عامل شریعت نیستی، بلکه داور هستی.
12 صاحب شریعت و داور، یکی است که بر رهانیدن و هلاک کردن قادر میباشد. پس تو کیستی که بر همسایهٔ خود داوری میکنی؟
13 هان، ای کسانی که میگویید، امروز و فردا به فلان شهر خواهیم رفت و در آنجا یک سال بسر خواهیم برد و تجارت خواهیم کرد و نفع خواهیم بُرد:
14 و حال آنکه نمیدانید که فردا چه میشود؛ از آنرو که حیات شما چیست؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید میشود؟
15 به عوض آنکه باید گفت که، اگر خدا بخواهد، زنده میمانیم و چنین و چنان میکنیم.
16 امّا الحال به عُجب خود فخر میکنید و هر چنین فخر بد است.
17 پس هرکه نیکویی کردن بداند و به عمل نیاورد، او را گناه است.هان ای دولتمندان، بجهت مصیبتهایی که بر شما وارد میآید، گریه و وِلوِله نمایید.
2 دولت شما فاسد و رخت شما بیدخورده میشود.
3 طلا و نقره شما را زنگ میخورد، و زنگِ آنها بر شما شهادت خواهد داد و مثل آتش، گوشت شما را خواهد خورد. شما در زمان آخر خزانه اندوختهاید.
4 اینک، مزد عملههایی که کِشتههای شما را درویدهاند، و شما آن را به فریب نگاه داشتهاید، فریاد برمیآورد و نالههای دروگران، به گوشهای ربّالجنود رسیده است.
5 بر روی زمین به ناز و کامرانی مشغول بوده، دلهای خود را در یوم قتل پروردید.
6 بر مرد عادل فتویٰ دادید و او را به قتل رسانیدید و با شما مقاومت نمیکند.
7 پس ای برادران، تا هنگام آمدن خداوند صبر کنید. اینک، دهقان انتظار میکشد برای محصول گرانبهای زمین و برایش صبر میکند، تا باران اوّلّین و آخرین را بیابد.
8 شما نیز صبر نمایید و دلهای خود را قوّی سازید، زیرا که آمدن خداوند نزدیک است.
9 ای برادران، از یکدیگر شکایت مکنید، مبادا بر شما حکم شود: اینک، داور بر در ایستاده است.
10 ای برادران، نمونهٔ زحمت و صبر را بگیرید از انبیایی که به نام خداوند تکلّم نمودند.
11 اینک، صابران را خوشحال میگوییم، و صبر ایّوب را شنیدهاید و انجام کار خداوند را دانستهاید، زیرا که خداوند بغایت مهربان و کریم است.
12 لکن اوّلِ همه ای برادرانِ من، قسم مخورید، نه به آسمان و نه به زمین و نه به هیچ سوگند دیگر، بلکه بلیِ شما بلی باشد و نیِ شما نی، مبادا در تحکّم بیفتید.
13 اگر کسی از شما مبتلای بلایی باشد، دعا بنماید و اگر کسی خوشحال باشد، سرود بخواند.
14 و هرگاه کسی از شما بیمار باشد، کشیشان کلیسا را طلب کند تا برایش دعا نمایند، و او را به نام خداوند به روغن تدهین کنند.
15 و دعای ایمان، مریض را شفا خواهد بخشید و خداوند او را خواهد برخیزانید، و اگر گناه کرده باشد، از او آمرزیده خواهد شد.
16 نزدِ یکدیگر به گناهان خود اعتراف کنید، و برای یکدیگر دعا کنید تا شفا یابید، زیرا دعای مرد عادل در عمل، قوّت بسیار دارد.
17 الیاس مردی بود صاحب حوّاس مثل ما، و به تمامیِ دل دعا کرد که باران نبارد، و تا مدّت سه سال و شش ماه نبارید.
18 و باز دعا کرد و آسمان بارید و زمین ثمر خود را رویانید.
19 ای برادرانِ من، اگر کسی از شما از راستی منحرف شود و شخصی او را بازگرداند،
20 بداند هرکه گناهکار را از ضلالت راه او برگرداند، جانی را از موت رهانیده و گناهان بسیار را پوشانیده است.
واقع شد در ایام حكومت داوران كه قحطی در زمین پیدا شد، و مردی از بیتلحم یهودا رفت تا در بلاد موآب ساكن شود، او و زنش و دو پسرش.
2 و اسم آن مرد اَلیمَلَك بود، و اسم زنش نَعُومی، و پسرانش به مَحْلُون و كِلْیون مسمّی و اَفْراتیانِ بیتلحم یهودا بودند. پس به بلاد موآب رسیده، در آنجا ماندند.
3 و اَلیمَلَك شوهر نعومی، مرد و او با دو پسرش باقی ماند.
4 و ایشان از زنان موآب برای خود زن گرفتند كه نام یكی عُرْفَه و نام دیگری روت بود، و در آنجا قریب به ده سال توقف نمودند.
5 و هر دو ایشان مَحْلُون و كِلْیون نیز مردند، و آن زن از دو پسر و شوهر خود محروم ماند.
6 پس او با دو عروس خود برخاست تا از بلاد موآب برگردد، زیرا كه در بلاد موآب شنیده بود كه خداوند از قوم خود تفقّد نموده، نان به ایشان داده است.
7 و از مكانی كه در آن ساكن بود بیرون آمد، و دو عروسش همراه وی بودند، و به راه روانه شدند تا به زمین یهودا مراجعت كنند.
8 و نعومی به دو عروس خود گفت: «بروید و هر یكی از شما به خانۀ مادر خود برگردید، و خداوند بر شما احسان كناد، چنانكه شما به مردگان و به من كردید.
9 و خداوند به شما عطا كناد كه هر یكی از شما در خانۀ شوهر خود راحت یابید.» پس ایشان را بوسید و آواز خود را بلند كرده، گریستند.
10 و به او گفتند: «نی بلكه همراه تو نزد قوم تو خواهیم برگشت.»
11 نعومی گفت: «ای دخترانم برگردید، چرا همراه من بیایید؟ آیا در رحم من هنوز پسران هستند كه برای شما شوهر باشند؟
12 ای دخترانم برگشته، راه خود را پیش گیرید زیرا كه برای شوهر گرفتن زیاده پیر هستم، و اگر گویم كه امید دارم و امشب نیز به شوهر داده شوم وپسران هم بزایم،
13 آیا تا بالغ شدن ایشان صبر خواهید كرد، و به خاطر ایشان، خود را از شوهر گرفتن محروم خواهید داشت؟ نی ای دخترانم زیرا كه جانم برای شما بسیار تلخ شده است چونكه دست خداوند بر من دراز شده است.»
14 پس بار دیگر آواز خود را بلند كرده، گریستند و عرفه مادر شوهر خود را بوسید، اما روت به وی چسبید.
15 و او گفت: «اینك زن برادر شوهرت نزد قوم خود و خدایان خویش برگشته است تو نیز در عقب زن برادر شوهرت برگرد.»
16 روت گفت: «بر من اصرار مكن كه تو را ترك كنم و از نزد تو برگردم، زیرا هر جایی كه رَوْی میآیم و هر جایی كه منزل كنی، منزل میكنم، قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود.
17 جایی كه بمیری، میمیرم و در آنجا دفن خواهم شد. خداوند به من چنین بلكه زیاده بر این كند اگر چیزی غیر از موت، مرا از تو جدا نماید.»
18 پس چون دید كه او برای رفتن همراهش مصمم شده است، از سخن گفتن با وی باز ایستاد.
19 و ایشان هر دو روانه شدند تا به بیتلحم رسیدند. و چون وارد بیتلحم گردیدند، تمامی شهر بر ایشان به حركت آمده، زنان گفتند كه «آیااین نعومی است؟»
20 او به ایشان گفت: «مرا نعومی مخوانید بلكه مرا مُرَّه بخوانید زیرا قادر مطلق به من مرارت سخت رسانیده است.
21 من پُر بیرون رفتم و خداوند مرا خالی برگردانید. پس برای چه مرا نعومی میخوانید چونكه خداوند مرا ذلیل ساخته است و قادرمطلق به من بدی رسانیده است.»
22 و نعومی مراجعت كرد و عروسش روتِ موآبیه كه از بلاد موآب برگشته بود، همراه وی آمد؛ و در ابتدای درویدن جو وارد بیتلحم شدندنعومی خویشِ شوهری داشت كه مردیدولتمند، بوعَزْ نام از خاندان اَلیمَلَك بود.
2 و روت موآبیه به نعومی گفت: «مرا اجازت ده كه به كشتزارها بروم و در عقب هر كسی كه در نظرش التفات یابم، خوشهچینی نمایم.» او وی را گفت: «برو ای دخترم.»
3 پس روانه شده، به كشتزار درآمد و در عقب دروندگان خوشهچینی مینمود، و اتفاق او به قطعۀ زمین بوعَزْ كه از خاندان اَلیمَلَك بود، افتاد.
4 و اینك بوعَزْ از بیتلحم آمده، به دروندگان گفت: « خداوند با شما باد.» ایشان وی را گفتند: « خداوند تو را بركت دهد.»
5 و بوعَزْ به نوكر خود كه بر دروندگان گماشته بود، گفت: «این دختر از آن كیست؟»
6 نوكر كه بر دروندگان گماشته شده بود، در جواب گفت: «این است دختر موآبیه كه با نعومی از بلاد موآب برگشته است،
7 و به من گفت: تمنّا اینكهخوشهچینی نمایم و در عقب دروندگان در میان بافهها جمع كنم؛ پس آمده، از صبح تا به حال مانده است، سوای آنكه اندكی در خانه توقّف كرده است.»
8 و بوعَزْ به روت گفت: «ای دخترم مگر نمیشنوی؟ به هیچ كشتزار دیگر برای خوشهچینی مرو و از اینجا هم مگذر بلكه با كنیزان من در اینجا باش.
9 و چشمانت به زمینی كه میدروند نگران باشد و در عقب ایشان برو؛ آیا جوانان را حكم نكردم كه تو را لمس نكنند؟ و اگر تشنه باشی، نزد ظروف ایشان برو و از آنچه جوانان میكشند، بنوش.»
10 پس به روی در افتاده، او را تا به زمین تعظیم كرد و به او گفت: «برای چه در نظر تو التفات یافتم كه به من توجه نمودی و حال آنكه غریب هستم؟»
11 بوعَزْ در جواب او گفت: «از هر آنچه بعد از مردن شوهرت به مادر شوهر خود كردی، اطلاع تمام به من رسیده است، و چگونه پدر و مادر و زمین ولادت خود را ترك كرده، نزد قومی كه پیشتر ندانسته بودی، آمدی.
12 خداوند عمل تو را جزا دهد و از جانب یهوه، خدای اسرائیل، كه در زیر بالهایش پناه بردی، اجر كامل به تو برسد.»
13 گفت: «ای آقایم، در نظر تو التفات بیابم زیرا كه مرا تسلی دادی و به كنیز خود سخنان دلآویز گفتی، اگر چه من مثل یكی از كنیزان تو نیستم.»
14 بوعَزْ وی را گفت: «در وقت چاشت اینجا بیا و از نان بخور و لقمۀ خود را در شیره فرو بر.» پس نزد دروندگان نشست و غلۀ برشته به او دادند و خورد و سیر شده، باقی مانده را واگذاشت.
15 و چون برای خوشهچینی برخاست، بوعَزْ جوانانخود را امر كرده، گفت: «بگذارید كه در میان بافهها هم خوشه چینی نماید و او را زجر منمایید.
16 و نیز از دستهها كشیده، برایش بگذارید تا برچیند و او را عتاب مكنید.»
17 پس تا شام در آن كشتزار خوشهچینی نموده، آنچه را كه برچیده بود، كوبید و به قدر یك ایفۀ جو بود.
18 پس آن را برداشته، به شهر درآمد، و مادر شوهرش آنچه را كه برچیده بود، دید، و آنچه بعد از سیرشدنش باقی مانده بود، بیرون آورده، به وی داد.
19 و مادر شوهرش وی را گفت: «امروز كجا خوشهچینی نمودی و كجا كار كردی؟ مبارك باد آنكه بر تو توجه نموده است.» پس مادر شوهر خود را از كسی كه نزد وی كار كرده بود، خبر داده، گفت: «نام آن شخص كه امروز نزد او كار كردم، بوعَزْ است.»
20 و نعومی به عروس خود گفت: «او از جانب خداوند مبارك باد زیرا كه احسان را بر زندگان و مردگان ترك ننموده است.» و نعومی وی را گفت: «این شخص، خویش ما و از ولیهای ماست.»
21 و روت موآبیه گفت كه «او نیز مرا گفت با جوانان من باش تا همۀ درو مرا تمام كنند.»
22 نعومی به عروس خود روت گفت كه «ای دخترم خوب است كه با كنیزان او بیرون روی و تو را در كشتزار دیگر نیابند.»
23 پس با كنیزان بوعَزْ برای خوشهچینی میماند تا درو جو و درو گندم تمام شد، و با مادرشوهرش سكونت داشت.
مادر شوهرش، نعومی وی را گفت: «ای دختر من، آیا برای تو راحت نجویم تابرایت نیكو باشد.
2 و الا´ن آیا بوعَزْ كه تو با كنیزانش بودی خویش ما نیست؟ و اینك او امشب در خرمن خود، جو پاك میكند.
3 پس خویشتن را غسل كرده، تدهین كن و رخت خود را پوشیده، به خرمن برو، اما خود را به آن مرد نشناسان تا از خوردن و نوشیدن فارغ شود.
4 و چون او بخوابد، جای خوابیدنش را نشان كن و رفته، پایهای او را بگشا و بخواب، و او تو را خواهد گفت كه چه باید بكنی.»
5 او وی را گفت: «هر چه به من گفتی، خواهم كرد.»
6 پس به خرمن رفته، موافق هر چه مادرشوهرش او را امر فرموده بود، رفتار نمود.
7 پس چون بوعَزْ خورد و نوشید و دلش شاد شد و رفته، به كنار بافههای جو خوابید، آنگاه او آهسته آهسته آمده، پایهای او را گشود و خوابید.
8 و در نصف شب آن مرد مضطرب گردید و به آن سمت متوجه شد كه اینك زنی نزد پایهایش خوابیده است.
9 و گفت: «تو كیستی»؟ او گفت: «من كنیز تو، روت هستم؛ پس دامن خود را بر كنیز خویش بگستران زیرا كه تو ولّی هستی.»
10 او گفت: «ای دختر من! از جانب خداوند مبارك باش! زیرا كه در آخر بیشتر احسان نمودی از اول، چونكه در عقب جوانان، چه فقیر و چه غنی، نرفتی.
11 و حال ای دختر من، مترس! هر آنچه به من گفتی برایت خواهم كرد، زیرا كه تمام شهرِ قوم من تو را زن نیكو میدانند.
12 و الا´ن راست است كه من ولی هستم، لیكن ولّیای نزدیكتر از من هست.
13 امشب در اینجا بمان و بامدادان اگر او حق ولّی را برای تو ادا نماید، خوب ادا نماید، و اگر نخواهد كه برای تو حقولّی را ادا نماید، پس قسم به حیات خداوند كه من آن را برای تو ادا خواهم نمود؛ الا´ن تا صبح بخواب.»
14 پس نزد پایش تا صبح خوابیده، پیش از آنكه كسی همسایهاش را تشخیص دهد، برخاست، و بوعَزْ گفت: «زنهار كسی نفهمد كه این زن به خرمن آمده است.
15 و گفت چادری كه بر توست، بیاور و بگیر.» پس آن را بگرفت و او شش كیل جو پیموده، بر وی گذارد و به شهر رفت.
16 و چون نزد مادر شوهر خود رسید، او وی را گفت: «ای دختر من، بر تو چه گذشت؟» پس او را از هر آنچه آن مرد با وی كرده بود، خبر داد.
17 و گفت: «این شش كیل جو را به من داد زیرا گفت، نزد مادرشوهرت تهیدست مرو.»
18 او وی را گفت: «ای دخترم آرام بنشین تا بدانی كه این امر چگونه خواهد شد، زیرا كه آن مرد تا این كار را امروز تمام نكند، آرام نخواهد گرفت.»
بوعَزْ به دروازه آمده، آنجا نشست. و اینك آن ولّی كه بوعز دربارۀ او سخن گفته بود میگذشت، و به او گفت: «ای فلان! به اینجا برگشته، بنشین.» و او برگشته، نشست.
2 و ده نفر از مشایخ شهر را برداشته، به ایشان گفت: «اینجا بنشینید.» و ایشان نشستند.
3 و به آن ولّی گفت: «نعومی كه از بلاد موآب برگشته است، قطعۀ زمینی را كه از برادر ما اَلیمَلَك بود، میفروشد.
4 و من مصلحت دیدم كه تو را اطلاع داده، بگویم كه آن را به حضور این مجلس و مشایخ قوم من بخر. پس اگر انفكاك میكنی، بكن؛ و اگر انفكاكنمیكنی مرا خبر بده تا بدانم، زیرا غیر از تو كسی نیست كه انفكاك كند، و من بعد از تو هستم.» او گفت: «من انفكاك میكنم.»
5 بوعَزْ گفت: «در روزی كه زمین را از دست نعومی میخری، از روت موآبیه، زن متوفی نیز باید خرید، تا نام متوفی را بر میراثش برانگیزانی.»
6 آن ولّی گفت: «نمیتوانم برای خود انفكاك كنم، مبادا میراث خود را فاسد كنم. پس تو حق انفكاك مرا بر ذمّه خود بگیر زیرا نمیتوانم انفكاك نمایم.»
7 و رسم انفكاك و مبادلت در ایام قدیم در اسرائیل به جهت اثبات هر امر این بود كه شخص كفش خود را بیرون كرده، به همسایۀ خود میداد. و این در اسرائیل قانون شده است.
8 پس آن ولّی به بوعَزْ گفت: «آن را برای خود بخر.» و كفش خود را بیرون كرد.
9 و بوعَزْ به مشایخ و به تمامی قوم گفت: «شما امروز شاهد باشید كه تمامی مایملك اَلیمَلَك و تمامی مایملك كِلیون و مَحْلون را از دست نعومی خریدم.
10 و هم روت موآبیه زن مَحْلون را به زنی خود خریدم تا نام متوفی را بر میراثش برانگیزانم، و نام متوفی از میان برادرانش و از دروازۀ محلهاش منقطع نشود؛ شما امروز شاهد باشید.»
11 و تمامی قوم كه نزد دروازه بودند و مشایخ گفتند: «شاهد هستیم و خداوند این زن را كه به خانۀ تو درآمد، مثل راحیل و لیه گرداند كه خانۀ اسرائیل را بنا كردند؛ و تو در افراته كامیاب شو، و در بیتلحم ناموَر باش.
12 و خانۀ تو مثل خانۀ فارص باشد كه تامار برای یهـودا زاییـد، از اولادی كه خداوند تو را از این دختر، خواهد بخشید.»
13 پس بوعَزْ روت را گرفت و او زن وی شد و به او درآمـد و خداوند او را حمـل داد كه پسـری زاییـد.
14 و زنـان به نعومـی گفتنـد: «متبارك بـاد خداوند كه تو را امروز بیولّی نگذاشته است؛ و نام او در اسرائیل بلند شود.
15 و او برایت تازهكنندۀ جان و پرورندۀ پیری تو باشد، زیرا كه عروست كه تو را دوست میدارد و برایت از هفت پسر بهتـر است، او را زاییـد.»
16 و نعومـی پسـر را گرفته، در آغوش خـود گذاشـت و دایـۀ اوشـد.
17 و زنان همسایـهاش، او را نام نهـاده، گفتند بـرای نعومی پسـری زاییـده شـد، و نام او را عُوبیـد خواندنـد و او پدر یسی پـدر داود اسـت.
18 این است پیدایش فارَص: فارَص حَصرون را آورد؛
19 و حَصرون، رام را آورد؛ و رام، عَمّیناداب را آورد؛
20 و عَمّیناداب نَحْشون را آورد؛ و نَحْشون سَلْمون را آورد؛
21 و سَلْمون بُوعَز را آورد؛ و بُوعَز عُوبید را آورد؛
22 و عُوبید یسّی را آورد؛ و یسّی داود را آورد.
بعد از روزهای بسیار، كلام خداوند در سال سوم، به ایلیا نازل شده، گفت: «برو و خود را به اَخاب بنما و من بر زمین باران خواهم بارانید.»
2 پس ایلیا روانه شد تا خود را به اَخاب بنماید و قحط در سامره سخت بود.
3 و اَخاب عوبدیا را كه ناظر خانۀ او بود، احضار نمود و عوبدیا از خداوند بسیار میترسید.
4 و هنگامی كه ایزابل انبیای خداوند را هلاك میساخت، عوبدیا صد نفر از انبیا را گرفته، ایشان را پنجاه پنجاه در مغاره پنهان كرد و ایشان را به نان و آب پرورد.
5 و اَخاب به عوبدیا گفت: «در زمین نزد تمامی چشمههای آب و همۀ نهرها برو كه شاید علف پیدا كرده، اسبان و قاطران را زنده نگاه داریم و همۀ بهایم از ما تلف نشوند.»
6 پس زمین را در میان خود تقسیم كردند تا در آن عبور نمایند؛ اَخاب به یك راه تنها رفت، و عوبدیا به راه دیگر، تنها رفت.
7 و چون عوبدیا در راه بود، اینك ایلیا بدو برخورد؛ و او وی را شناخته، به روی خود در افتاده، گفت: «آیا آقای من ایلیا، تو هستی؟»
8 اورا جواب داد كه «من هستم؛ برو و به آقای خود بگو كه اینك ایلیاست.»
9 گفت: «چه گناه كردهام كه بندۀ خود را به دست اَخاب تسلیم میكنی تا مرا بكشد.
10 به حیات یهُوَه، خدای تو قسم كه قومی و مملكتی نیست، كه آقایم به جهت طلب تو آنجا نفرستاده باشد و چون میگفتند كه اینجا نیست به آن مملكت و قوم قَسَم میداد كه تو را نیافتهاند.
11 و حال میگویی برو به آقای خود بگو كه اینك ایلیاست؟
12 و واقع خواهد شد كه چون از نزد تو رفته باشم، روح خداوند تو را به جایی كه نمیدانم، بردارد و وقتی كه بروم و به اَخاب خبر دهم و او تو را نیابد، مرا خواهد كشت. و بندهات از طفولیت خود از خداوند میترسد.
13 مگر آقایم اطلاّع ندارد از آنچه من هنگامی كه ایزابل انبیای خداوند را میكشت كردم، كه چگونه صد نفر از انبیای خداوند را پنجاه پنجاه در مغارهای پنهان كرده، ایشان را به نان و آب پروردم؟
14 و حال تو میگویی برو و آقای خود را بگو كه اینك ایلیاست؟ و مرا خواهد كشت.»
15 ایلیا گفت: «به حیات یهُوَه، صبایوت كه به حضور وی ایستادهام قسم كه خود را امروز به وی ظاهر خواهم نمود.»
16 پس عوبدیا برای ملاقات اَخاب رفته، او را خبر داد؛ و اَخاب به جهت ملاقات ایلیا آمد.
17 و چون اَخاب ایلیا را دید، اَخاب وی را گفت: «آیا تو هستی كه اسرائیل را مضطرب میسازی؟»
18 گفت: «من اسرائیل را مضطرب نمیسازم، بلكه تو و خاندان پدرت؛ چونكه اوامر خداوند را ترك كردید و تو پیروی بعلیم را نمودی.
19 پس الا´ن بفرست و تمام اسرائیل رانزد من بر كوه كرمل جمع كن و انبیای بعل را نیز چهارصد و پنجاه نفر، و انبیای اشیریم را چهارصد نفر كه بر سفرۀ ایزابل میخورند.»
20 پس اَخاب نزد جمیع بنیاسرائیل فرستاده، انبیا را بر كوه كرمل جمع كرد.
21 و ایلیا به تمامی قوم نزدیك آمده، گفت: «تا به كی در میان دو فرقه میلنگید؟ اگر یهُوَه خداست، او را پیروی نمایید! و اگر بَعْل است، وی را پیروی نمایید!» اما قوم در جواب او هیچ نگفتند.
22 پس ایلیا به قوم گفت: «من تنها نبی یهُوَه باقی ماندهام و انبیای بَعل چهارصد و پنجاه نفرند.
23 پس به ما دو گاو بدهند و یك گاو به جهت خود انتخاب كرده، و آن را قطعه قطعه نموده، آن را بر هیزم بگذارند و آتش ننهند؛ و من گاو دیگر را حاضر ساخته، بر هیزم میگذارم و آتش نمینهم.
24 و شما اسم خدای خود را بخوانید و من نام یهُوَه را خواهم خواند؛ و آن خدایی كه به آتش جواب دهد، او خدا باشد.» و تمامی قوم در جواب گفتند: «نیكو گفتی.»
25 پس ایلیا به انبیای بَعْل گفت: «یك گاو برای خود انتخاب كرده، شما اول آن را حاضر سازید زیرا كه بسیار هستید و به نام خدای خود بخوانید، اما آتش نگذارید.»
26 پس گاو را كه به ایشان داده شده بود، گرفتند و آن را حاضر ساخته، نام بعل را از صبح تا ظهر خوانده، میگفتند: «ای بعل ما را جواب بده.» لیكن هیچ صدا یا جوابی نبود و ایشان بر مذبحی كه ساخته بودند، جست و خیز مینمودند.
27 و به وقت ظهر، ایلیا ایشان را مسخره نموده، گفت: «به آواز بلند بخوانید زیرا كه او خداست! شاید متفكّر است یا به خلوت رفته، یا در سفر میباشد، یا شاید كه در خواب است و باید او را بیدار كرد!»
28 و ایشان به آوازبلند میخواندند و موافق عادت خود، خویشتن را به تیغها و نیزهها مجروح میساختند، به حدی كه خون بر ایشان جاری میشد.
29 و بعد از گذشتن ظهر تا وقت گذرانیدن هدیۀ عصری، ایشان نبوت میكردند؛ لیكن نه آوازی بود و نه كسی كه جواب دهد یا توجه نماید.
30 آنگاه ایلیا به تمامی قوم گفت: «نزد من بیایید.» و تمامی قوم نزد وی آمدند و مذبح یهُوَه را كه خراب شده بود، تعمیر نمود.
31 و ایلیا موافق شمارۀ اسباط بنییعقوب كه كلام خداوند بر وی نازل شده، گفته بود كه نام تو اسرائیل خواهد بود، دوازده سنگ گرفت.
32 و به آن سنگها مذبحی به نام یهُوَه بنا كرد و گرداگرد مذبح خندقی كه گنجایش دو پیمانه بَزر داشت، ساخت.
33 و هیزم را ترتیب داد و گاو را قطعه قطعه نموده، آن را بر هیزم گذاشت. پس گفت: «چهار خُمْ از آب پر كرده، آن را بر قربانی سوختنی و هیزم بریزید.»
34 پس گفت: «بار دیگر بكنید»؛ و گفت: «بار سوم بكنید.» و بار سوم كردند.
35 و آب گرداگرد مذبح جاری شد و خندق نیز از آب پر گشت.
36 و در وقت گذرانیدن هدیۀ عصری، ایلیای نبی نزدیك آمده، گفت: «ای یهُوَه، خدای ابراهیم و اسحاق و اسرائیل، امروز معلوم بشود كه تو در اسرائیل خدا هستی و من بندۀ تو هستم و تمام این كارها را به فرمان تو كردهام.
37 مرا اجابت فرما ای خداوند ! مرا اجابت فرما تا این قوم بدانند كه تو یهُوَه خدا هستی و اینكه دل ایشان را باز پس گردانیدی.»
38 آنگاه آتشِ یهُوَه افتاده، قربانی سوختنی و هیزم و سنگها و خاك را بلعید و آبرا كه در خندق بود، لیسید.
39 و تمامی قوم چون این را دیدند، به روی خود افتاده، گفتند: «یهُوَه، او خداست! یهُوَه او خداست!»
40 و ایلیا به ایشان گفت: «انبیای بَعْل را بگیرید و یكی از ایشان رهایی نیابد.» پس ایشان را گرفتند و ایلیا ایشان را نزد نهر قیشون فرود آورده، ایشان را در آنجا كشت.
41 و ایلیا به اَخاب گفت: «برآمده، اكل و شرب نما زیرا كه صدای بارانِ بسیار میآید.»
42 پس اَخاب برآمده، اكل و شرب نمود. و ایلیا بر قلۀ كَرْمَل برآمد و به زمین خم شده، روی خود را به میان زانوهایش گذاشت.
43 و به خادم خود گفت: «بالا رفته، به سوی دریا نگاه كن.» و او بالا رفته، نگریست و گفت كه چیزی نیست و او گفت: «هفت مرتبه دیگر برو.»
44 و در مرتبه هفتم گفت كه «اینك ابری كوچك به قدر كف دست آدمی از دریا برمیآید.» او گفت: «برو و به اَخاب بگو كه ارابۀ خود را ببند و فرود شو مبادا باران تو را مانع شود.»
45 و واقع شد كه در اندك زمانی، آسمان از ابرِ غلیظ و باد، سیاه فام شد، و باران سخت بارید و اَخاب سوار شده، به یزْرَعِیل آمد.
46 و دست خداوند بر ایلیا نهاده شده، كمر خود را بست و پیش روی اَخاب دوید تا به یزْرَعِیل رسید.
وخداوند ایوب را از میان گردباد خطاب كرده، گفت:
2 «كیست كه مشورت را از سخنان بیعلم تاریك میسازد؟
3 الا´ن كمر خود را مثل مرد ببند، زیرا كه از تو سؤال مینمایم پس مرا اعلام نما.
4 وقتیكه زمین را بنیاد نهادم كجا بودی؟ بیان كن اگر فهم داری.
5 كیست كه آن را پیمایش نمود؟ اگر میدانی! و كیست كه ریسمانكار را بر آن كشید؟
6 پایههایش بر چه چیز گذاشته شد؟ و كیست كه سنگ زاویهاش را نهاد،
7 هنگامی كه ستارگان صبح با هم ترنّم نمودند، و جمیع پسران خدا آواز شادمانی دادند؟
8 و كیست كه دریا را به درها مسدود ساخت، وقتی كه به در جست و از رحم بیرون آمد؟
9 وقتی كه ابرها را لباس آن گردانیدم و تاریكی غلیظ را قنداقه آن ساختم؟
10 و حدّی برای آن قرار دادم و پشتبندها و درها تعیین نمودم؟
11 و گفتم تا به اینجا بیا و تجاوز منما، و در اینجا امواج سركش تو بازداشته شود؟
12 «آیا تو از ابتدای عمر خود صبح را فرمان دادی، و فجر را به موضعش عارف گردانیدی،
13 تا كرانههای زمین را فرو گیرد و شریران از آن افشانده شوند؟
14 مثل گِل زیر خاتم مبدّل میگردد و همه چیز مثل لباس صورت میپذیرد.
15 و نور شریران از ایشان گرفته میشود، و بازوی بلند شكسته میگردد.
16 آیا به چشمههای دریا داخل شده، یا به عمقهای لجّه رفتهای؟
17 آیا درهای موت برای تو باز شده است؟ یا درهای سایه موت را دیدهای؟
18 آیا پهنای زمین را ادراك كردهای؟ خبر بده اگر این همه را میدانی!
19 راه مسكن نور كدام است، و مكان ظلمت كجا میباشد،
20 تا آن را به حدودش برسانی، و راههای خانه او را درك نمایی؟
21 البتّه میدانی، چونكه در آنوقت مولود شدی، و عدد روزهایت بسیار است!
22 «آیا به مخزنهای برف داخل شده، وخزینههای تگرگ را مشاهده نمودهای،
23 كه آنها را به جهت وقت تنگی نگاه داشتم، به جهت روز مقاتله و جنگ؟
24 به چه طریق روشنایی تقسیم میشود، و باد شرقی بر روی زمین منتشر میگردد؟
25 كیست كه رودخانهای برای سیل كند، یا طریقی به جهت صاعقهها ساخت،
26 تا بر زمینی كه كسی در آن نیست ببارد و بر بیابانی كه در آن آدمی نباشد،
27 تا (زمین) ویران و بایر را سیراب كند، و علفهای تازه را از آن برویاند؟
28 آیا باران را پدری هست؟ یا كیست كه قطرات شبنم را تولید نمود؟
29 از رَحِم كیست كه یخ بیرون آمد؟ و ژاله آسمان را كیست كه تولید نمود؟
30 آبها مثل سنگ منجمد میشود، و سطح لجّه یخ میبندد.
31 آیا عِقد ثریا را میبندی؟ یا بندهای جبّار را میگشایی؟
32 آیا برجهای منطقۀالبُروج را در موسم آنها بیرون میآوری؟ و دّباكبر را با بنات او رهبری مینمایی؟
33 آیا قانونهای آسمان را میدانی؟ یا آن را بر زمین مسلّط میگردانی؟
34 آیا آواز خود را به ابرها میرسانی تا سیل آبها تو را بپوشاند؟
35 آیا برقها را میفرستی تا روانه شوند، و به تو بگویند اینك حاضریم؟
36 كیست كه حكمت را در باطن نهاد یا فطانت را به دل بخشید؟
37 كیست كه با حكمت، ابرها را بشمارد؟ و كیست كه مشكهای آسمان را بریزد،
38 چون غبار گِلشده، جمع میشود و كلوخها با هم میچسبند؟
39 آیا شكار را برای شیر ماده صید میكنی؟ و اشتهای شیر ژیان را سیر مینمایی،
40 حینی كه در مأوای خود خویشتن را جمع میكنند و در بیشه در كمین مینشینند؟
41 كیست كه غذا را برای غراب آماده میسازد، چون بچّههایش نزد خدا فریاد برمیآورند، و به سبب نبودن خوراك آواره میگردند؟
ایوب خداوند را جواب داده، گفت:
2 «میدانم كه به هر چیز قادر هستی، و ابداً قصد تو را منع نتوان نمود.
3 كیست كه مشورت را بیعِلم مخفی میسازد؟ لكن من به آنچه نفهمیدم تكلّم نمودم. به چیزهایی كه فوق از عقل من بود و نمیدانستم.
4 الا´ن بشنو تا من سخن گویم؛ از تو سؤال مینمایم مرا تعلیم بده.
5 از شنیدن گوش درباره تو شنیده بودم لیكن الا´ن چشم من تو را میبیند.
6 از این جهت از خویشتن كراهت دارم و در خاك و خاكستر توبه مینمایم.»
7 و واقع شد بعد از اینكه خداوند این سخنان را به ایوب گفته بود كه خداوند به الیفاز تیمانی فرمود: «خشم من بر تو و بر دو رفیقت افروخته شده، زیرا كه درباره من آنچه راست است مثل بندهام ایوب نگفتید.
8 پس حال هفت گوساله و هفت قوچ برای خود بگیرید و نزد بنده من ایوب رفته، قربانی سوختنی به جهت خویشتن بگذرانید؛ و بندهام ایوب به جهت شما دعا خواهد نمود، زیرا كه او را مستجاب خواهم فرمود، مبادا پاداش حماقت شما را به شما برسانم، چونكه درباره من آنچه راست است مثل بندهام ایوب نگفتید.»
9 پس الیفاز تیمانی و بلدد شوحی و صوفر نعماتی رفته، به نوعی كه خداوند به ایشان امرفرموده بود، عمل نمودند؛ و خداوند ایوب را مستجاب فرمود.
10 و چون ایوب برای اصحاب خود دعا كرد، خداوند مصیبت او را دور ساخت و خداوند به ایوب دو چندان آنچه پیش داشته بود عطا فرمود.
11 و جمیع برادرانش و همه خواهرانش و تمامی آشنایان قدیمش نزد وی آمده، در خانهاش با وی نان خوردند و او را درباره تمامی مصیبتی كه خداوند به او رسانیده بود تعزیت گفته، تسلّی دادند و هركس یك قسیطه و هركس یك حلقه طلا به او داد.
12 و خداوند آخر ایوب را بیشتر از اوّل اومبارك فرمود، چنانكه او را چهارده هزار گوسفند و شش هزار شتر و هزار جفت گاو و هزار الاغ ماده بود.
13 و او را هفت پسر و سه دختر بود.
14 و دختر اوّل را یمیمَه و دوّم را قَصِیعَه و سوّم را قَرنْ هَفُّوك نام نهاد.
15 و در تمامی زمین مثل دختران ایوب زنان نیكوصورت یافت نشدند و پدر ایشان، ایشان را در میان برادرانشان ارثی داد.
16 و بعد از آن ایوب صد و چهل سال زندگانی نمود و پسران خود و پسران پسران خود را تا پشت چهارم دید.
17 پس ایوب پیر و سالخـورده شـده، وفات یافت
و در شامِ همان روز که یکشنبه بود، هنگامی که درها بسته بود، جایی که شاگردان بهسبب ترس یهود جمع بودند، ناگاه عیسی آمده، در میان ایستاد و بدیشان گفت، سلام بر شما باد!
20 و چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را دیدند، شاد گشتند.
21 باز عیسی به ایشان گفت، سلام بر شما باد. چنانکه پدر مرا فرستاد، من نیز شما را میفرستم.
22 و چون این را گفت، دمید و به ایشان گفت، روحالقدس را بیابید.
23 گناهان آنانی را که آمرزیدید، برای ایشان آمرزیده شد و آنانی را که بستید، بسته شد.
24 امّا توما که یکی از آن دوازده بود و او راتوأم میگفتند، وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود.
25 پس شاگردان دیگر بدو گفتند، خداوند را دیدهایم. بدیشان گفت، تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.
26 و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانهای جمع بودند و درها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت، سلام بر شما باد!
27 پس به توما گفت، انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بیایمان مباش بلکه ایمان دار.
28 توما در جواب وی گفت، ای خداوند من و ای خدای من.
29 عیسی گفت، ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابحال آنانی که ندیده ایمان آورند.
30 و عیسی معجزاتِ دیگرِ بسیار نزد شاگردان نمود که در این کتاب نوشته نشد.31 لیکن این قدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده، به اسم او حیات یابید.
بعد از آن عیسی باز خود را در کنارهدریای طبریّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت،
2 شمعون پطرس و تومای معروف به توأم و نَتَنائیل که از قانای جلیل بود و دو پسر زِبِدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند.
3 شمعون پطرس به ایشان گفت،میروم تا صید ماهی کنم. به او گفتند، مانیز با تو میآییم. پس بیرون آمده، به کشتی سوار شدند و در آن شب چیزی نگرفتند.
4 و چون صبح شد، عیسی بر ساحل ایستاده بود لیکن شاگردان ندانستند که عیسی است.
5 عیسی بدیشان گفت، ای بچهها نزد شما خوراکی هست؟ به او جواب دادند که نی.
6 بدیشان گفت، دام را به طرف راست کشتی بیندازید که خواهید یافت. پس انداختند و از کثرت ماهی نتوانستند آن را بکشند.
7 پس آن شاگردی که عیسی او را محبّت مینمود به پطرس گفت، خداوند است. چون شمعون پطرس شنید که خداوند است، جامه خود را به خویشتن پیچید چونکه برهنه بود و خود را در دریا انداخت.
8 امّا شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشکی دور نبودند، مگر قریب به دویست ذراع و دام ماهی را میکشیدند.
9 پس چون به خشکی آمدند، آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند.
10 عیسی بدیشان گفت، از ماهیای که الآن گرفتهاید، بیاورید.
11 پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین کشید، پُر از صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی که اینقدر بود، دام پاره نشد.
12 عیسی بدیشان گفت، بیایید بخورید. ولی احدی از شاگردان جرأت نکرد که از او بپرسد تو کیستی، زیرا میدانستند که خداوند است.
13 آنگاه عیسی آمد و نان را گرفته، بدیشان داد و همچنین ماهی را.
14 و این مرتبه سوم بود که عیسی بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر کرد.
15 و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبّت مینمایی؟ بدو گفت، بلی خداوندا، تو میدانی که تو را دوست میدارم. بدو گفت، برههای مرا خوراک بده.
16 باز در ثانی به او گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبّت مینمایی؟ به او گفت، بلی خداوندا، تو میدانی که تو را دوست میدارم. بدو گفت، گوسفندان مرا شبانی کن.
17 مرتبه سوم بدو گفت، ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست میداری؟ پطرس محزون گشت، زیرا مرتبه سوم بدو گفت مرا دوست میداری؟ پس به او گفت، خداوندا، تو بر همهچیز واقف هستی. تو میدانی که تو را دوست میدارم. عیسی بدو گفت، گوسفندان مرا خوراک ده.
18 آمین آمین به تو میگویم وقتی که جوان بودی، کمر خود را میبستی و هر جا میخواستی میرفتی ولکن زمانی که پیر شوی دستهای خود را دراز خواهی کرد و دیگران تو را بسته به جایی که نمیخواهیتو را خواهند برد.
19 و بدین سخن اشاره کرد که به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون این را گفت، به او فرمود، از عقب من بیا.
20 پطرس ملتفت شده، آن شاگردی را که عیسی او را محبّت مینمود دید که از عقب میآید؛ و همان بود که بر سینه وی، وقت عشا تکیه میزد و گفت، خداوندا کیست آن که تو را تسلیم میکند؟
21 پس چون پطرس او را دید، به عیسی گفت، ای خداوند و او چه شود؟
22 عیسی بدو گفت، اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟ تو از عقب من بیا.
23 پس این سخن در میان برادران شهرت یافت که آن شاگرد نخواهد مرد. لیکن عیسی بدو نگفت که، نمیمیرد، بلکه اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟
24 و این شاگردی است که به این چیزها شهادت داد و اینها را نوشت و میدانیم که شهادت او راست است.
25 و دیگر کارهای بسیار عیسی بجا آورد که اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم که جهان هم گنجایش نوشتهها را داشته باشد.صحیفه اوّل را انشا نمودم، ای تیؤفِلُس،دربارهٔ همهٔ اموری که عیسی به عمل نمودن و تعلیم دادن آنها شروع کرد.
2 تا آن روزی که رسولان برگزیده خود را به روحالقدس حکم کرده، بالا برده شد.
3 که بدیشان نیز بعد از زحمت کشیدن خود، خویشتن را زنده ظاهر کرد به دلیلهای بسیار که در مدّت چهل روز بر ایشان ظاهر میشد و دربارهٔ امور ملکوت خدا سخن میگفت.
4 و چون با ایشان جمع شد، ایشان را قدغن فرمود که از اورشلیم جدا مشوید، بلکه منتظر آن وعدهٔ پدر باشید که از من شنیدهاید.
5 زیرا که یحیی به آب تعمید میداد، لیکن شما بعد از اندک ایّامی، به روحالقدس تعمید خواهید یافت.
6 پس آنانی که جمع بودند، از او سؤال نموده، گفتند، خداوندا آیا در این وقت ملکوت را بر اسرائیل باز برقرار خواهی داشت؟
7 بدیشان گفت، از شما نیست که زمانها و اوقاتی را که پدر در قدرت خود نگاه داشته است بدانید.
8 لیکن چون روحالقدس بر شما میآید، قوّت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم و تمامی یهودیّه و سامره و تا اقصای جهان.
9 و چون این را گفت، وقتی که ایشان همی نگریستند، بالا برده شد و ابری او را از چشمانایشان در ربود.
10 و چون به سوی آسمان چشم دوخته میبودند، هنگامی که او میرفت، ناگاه دو مرد سفیدپوش نزد ایشان ایستاده،
11 گفتند، ای مردان جلیلی چرا ایستاده، به سوی آسمان نگرانید؟ همین عیسی که از نزد شما به آسمان بالا برده شد، باز خواهد آمد به همین طوری که او را به سوی آسمان روانه دیدید.
و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت مینمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.
2 و چون شام میخوردند و ابلیس پیش از آن در دل یهودا پسر شمعون اسخریوطی نهاده بود که او را تسلیم کند،
3 عیسی با اینکه میدانست که پدرْ همهچیز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا میرود،
4 از شام برخاست و جامه خود را بیرون کرد و دستمالی گرفته، به کمر بست.
5 پس آب در لگن ریخته، شروع کرد به شستن پایهای شاگردان و خشکانیدن آنها با دستمالی که بر کمر داشت.
6 پس چون به شمعون پطرس رسید، او به وی گفت، ای آقا تو پایهای مرا میشویی؟
7 عیسیدر جواب وی گفت، آنچه من میکنم الآن تو نمیدانی، لکن بعد خواهی فهمید.
8 پطرُس به او گفت، پایهای مرا هرگز نخواهی شست. عیسی او را جواب داد، اگر تو را نشویم تو را با من نصیبی نیست.
9 شمعون پِطرُس بدو گفت، ای آقا نه پایهای مرا و بس، بلکه دستها و سر مرا نیز.
10 عیسی بدو گفت، کسی که غسل یافت محتاج نیست مگر به شستن پایها، بلکه تمام او پاک است. و شما پاک هستید لکن نه همه.
11 زیرا که تسلیمکننده خود را میدانست و از این جهت گفت، همگی شما پاک نیستید.
12 و چون پایهای ایشان را شست، رخت خود را گرفته، باز بنشست و بدیشان گفت، آیا فهمیدید آنچه به شما کردم؟
13 شما مرا استاد و آقا میخوانید و خوب میگویید زیرا که چنین هستم.
14 پس اگر من که آقا و معلّم هستم، پایهای شما را شستم، بر شما نیز واجب است که پایهای یکدیگر را بشویید.
15 زیرا به شما نمونهای دادم تا چنانکه من با شما کردم، شما نیز بکنید.
16 آمین آمین به شما میگویم غلام بزرگتر از آقای خود نیست و نه رسول از فرستنده خود.
17 هرگاه این را دانستید، خوشابحال شما اگر آن را به عمل آرید.
18 دربارهٔ جمیع شما نمیگویم؛ من آنانی را که برگزیدهام میشناسم، لیکن تا کتاب تمام شود، آنکه با من نان میخورد، پاشنه خود را بر من بلند کرده است.
19 الآن قبل از وقوع به شما میگویم تا زمانی که واقع شود باور کنید که من هستم.
20 آمین آمین به شما میگویم هر که قبول کند کسی را که میفرستم، مرا قبول کرده؛ و آنکه مراقبول کند، فرستنده مرا قبول کرده باشد.
21 چون عیسی این را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت، آمین آمین به شما میگویم که یکی از شما مرا تسلیم خواهد کرد.
22 پس شاگردان به یکدیگر نگاه میکردند و حیران میبودند که این را دربارهٔ که میگوید.
23 و یکی از شاگردان او بود که به سینه عیسی تکیه میزد و عیسی او را محبّت مینمود؛
24 شمعون پِطرُس بدو اشاره کرد که بپرسد دربارهٔ کِه این را گفت.
25 پس او در آغوش عیسی افتاده، بدو گفت، خداوندا کدام است؟
26 عیسی جواب داد، آن است که من لقمه را فرو برده، بدو میدهم. پس لقمه را فرو برده، به یهودای اسخریوطی پسر شمعون داد.
27 بعد از لقمه، شیطان در او داخل گشت. آنگاه عیسی وی را گفت، آنچه میکنی، به زودی بکن.
28 امّا این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید که برای چه بدو گفت.
29 زیرا که بعضی گمان بردند که چون خریطه نزد یهودا بود، عیسی وی را فرمود تا مایحتاج عید را بخرد یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
30 پس او لقمه را گرفته، در ساعت بیرون رفت و شب بود.
31 چون بیرون رفت عیسی گفت، الآن پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلالیافت.
32 و اگر خدا در او جلال یافت، هرآینه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودی او را جلال خواهد داد.
33 ای فرزندان، اندک زمانی دیگر با شما هستم و مرا طلب خواهید کرد؛ و همچنان که به یهود گفتم جایی که میروم شما نمیتوانید آمد، الآن نیز به شما میگویم.
34 به شما حکمی تازه میدهم که یکدیگر را محبّت نمایید، چنانکه من شما را محبّت نمودم تا شما نیز یکدیگر را محبّت نمایید.
35 به همین همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید اگر محبّت یکدیگر را داشته باشید.
36 شمعون پِطرُس به وی گفت، ای آقا کجا میروی؟ عیسی جواب داد، جایی که میروم، الآن نمیتوانی از عقب من بیایی و لکن در آخر از عقب من خواهی آمد.
37 پِطرُس بدو گفت، ای آقا برای چه الآن نتوانم از عقب تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.
38 عیسی به او جواب داد، آیا جان خود را در راه من مینهی؟ آمین آمین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انکار نکرده باشی، خروس بانگ نخواهد زد.دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمانآورید به من نیز ایمان آورید.
2 در خانهٔ پدر من منزل بسیار است والاّ به شما میگفتم. میروم تا برای شما مکانی حاضر کنم،
3 و اگر بروم و از برای شما مکانی حاضر کنم، بازمیآیم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جایی که من میباشم شما نیز باشید.
4 و جایی که من میروم میدانید و راه را میدانید.
5 توما بدوگفت، ای آقا نمیدانیم کجا میروی. پس چگونه راه را توانیم دانست؟
6 عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس نزد پدر جز بهوسیلهٔ من نمیآید.
7 اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید و بعد از این او را میشناسید و او را دیدهاید.
8 فیلپُّس به وی گفت، ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است.
9 عیسی بدو گفت، ای فیلیپُس در این مدّت با شما بودهام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده؟
10 آیا باور نمیکنی که من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی که من به شما میگویم از خود نمیگویم، لکن پدری که در من ساکن است، او این اعمال را میکند.
11 مرا تصدیق کنید که من در پدر هستم و پدر در من است، والاّ مرا بهسبب آن اعمال تصدیق کنید.
12 آمین آمین به شما میگویم هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من میکنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم.
13 و هر چیزی را که به اسم من سؤال کنید بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال یابد.
14 اگر چیزی به اسم من طلب کنید من آن را بجا خواهم آورد.
15 اگر مرا دوست دارید، احکام مرا نگاه دارید.
16 و من از پدر سؤال میکنم و تسلّیدهندهای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه باشما بماند،
17 یعنی روح راستی که جهان نمیتواند او را قبول کند زیرا که او را نمیبیند ونمیشناسد و امّا شما او را میشناسید، زیرا که با شما میماند و در شما خواهد بود.
18 شما را یتیم نمیگذارم نزد شما میآیم.
19 بعد از اندک زمانی جهان دیگر مرا نمیبیند و امّا شما مرا میبینید و از این جهت که من زندهام، شما هم خواهید زیست.
20 و در آن روز شما خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
21 هر که احکام مرا دارد و آنها را حفظ کند، آن است که مرا محبّت مینماید؛ و آنکه مرا محبّت مینماید، پدر من او را محبّت خواهد نمود و من او را محبّت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.
22 یهودا، نه آن اسخریوطی، به وی گفت، ای آقا چگونه میخواهی خود را به ما بنمایی و نه بر جهان؟
23 عیسی در جواب او گفت، اگر کسی مرا محبّت نماید، کلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبّت خواهد نمود و به سوی او آمده، نزد وی مسکن خواهیم گرفت.
24 و آنکه مرا محبّت ننماید، کلام مرا حفظ نمیکند؛ و کلامی که میشنوید از من نیست بلکه از پدری است که مرا فرستاد.
25 این سخنان را به شما گفتم وقتی که با شما بودم.
26 لیکن تسلّیدهنده یعنی روحالقدس که پدر او را به اسم من میفرستد، او همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد.
27 سلامتی برای شما میگذارم، سلامتی خود را به شما میدهم. نه چنانکه جهان میدهد، من به شما میدهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
28 شنیدهاید که من به شما گفتم میروم و نزد شما میآیم. اگر مرا محبّت مینمودید، خوشحال میگشتید که گفتم نزد پدر میروم، زیرا که پدر بزرگتر از من است.
29 و الآن قبل از وقوع به شماگفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید.
30 بعد از این بسیار با شما نخواهم گفت، زیرا که رئیس این جهان میآید و در من چیزی ندارد.
31 لیکن تا جهان بداند که پدر را محبّت مینمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور میکنم. برخیزید از اینجا برویم.من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.
2 هر شاخهای در من که میوه نیاورد، آن را دور میسازد و هر چه میوه آرد آن را پاک میکند تا بیشتر میوه آورد.
3 الحال شما بهسبب کلامی که به شما گفتهام پاک هستید.
4 در من بمانید و من در شما. همچنانکه شاخه از خود نمیتواند میوه آورد اگر در تاک نماند، همچنین شما نیز اگر در من نمانید.
5 من تاک هستم و شما شاخهها. آنکه در من میماند و من در او، میوهٔ بسیار میآورد زیرا که جدا از من هیچ نمیتوانید کرد.
6 اگر کسی در من نماند، مثل شاخه بیرون انداخته میشود و میخشکد و آنها را جمع کرده، در آتش میاندازند و سوخته میشود.
7 اگر در من بمانید و کلام من در شما بماند، آنچه خواهید بطلبید که برای شما خواهد شد.
8 جلال پدر من آشکارا میشود به اینکه میوهٔ بسیار بیاورید و شاگرد من بشوید.
9 همچنان که پدر مرا محبّت نمود، من نیز شما را محبّت نمودم؛ در محبّت من بمانید.
10 اگر احکام مرا نگاه دارید، در محبّت من خواهید ماند، چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشتهام و در محبّت او میمانم.
11 این را به شما گفتم تا خوشی من در شما باشد و شادی شما کامل گردد.
12 این است حکم من که یکدیگر را محبّتنمایید، همچنان که شما را محبّت نمودم.
13 کسی محبّتِ بزرگتر از این ندارد که جان خود را بجهت دوستان خود بدهد.
14 شما دوست من هستید اگر آنچه به شما حکم میکنم بجا آرید.
15 دیگر شما را بنده نمیخوانم زیرا که بنده آنچه آقایش میکند نمیداند؛ لکن شما را دوست خواندهام زیرا که هرچه از پدر شنیدهام به شما بیان کردم.
16 شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را مقرّر کردم تا شما بروید و میوه آورید و میوهٔ شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب کنید به شما عطا کند.
17 به این چیزها شما را حکم میکنم تا یکدیگر را محبّت نمایید.
18 اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانید که پیشتر از شما مرا دشمن داشته است.
19 اگر از جهان میبودید، جهان خاصّان خود را دوست میداشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیدهام، از این سبب جهان با شما دشمنی میکند.
20 بهخاطر آرید کلامی را که به شما گفتم، غلام بزرگتر از آقای خود نیست. اگر مرا زحمت دادند، شما را نیز زحمت خواهند داد؛ اگر کلام مرا نگاه داشتند، کلام شما را هم نگاه خواهند داشت.
21 لکن بجهت اسم من جمیع این کارها را به شما خواهند کرد زیرا که فرستنده مرا نمیشناسند.
22 اگر نیامده بودم و به ایشان تکلّم نکرده، گناه نمیداشتند؛ و امّا الآن عذری برای گناه خود ندارند.
23 هر که مرا دشمن دارد پدر مرا نیزدشمن دارد.
24 و اگر در میانِ ایشان کارهایی نکرده بودم که غیر از من کسی هرگز نکرده بود، گناه نمیداشتند. ولیکن اکنون دیدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نیز.
25 بلکه تا تمام شود کلامی که در شریعت ایشان مکتوب است که، مرا بیسبب دشمن داشتند.
26 لیکن چون تسلّیدهنده که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر میگردد، او بر من شهادت خواهد داد.
27 و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا که از ابتدا با من بودهاید.این را به شما گفتم تا لغزش نخورید
2 شما را از کنایس بیرون خواهند نمود؛ بلکه ساعتی میآید که هر که شما را بکُشد، گمان بَرَد که خدا را خدمت میکند.
3 و این کارها را با شما خواهند کرد، بجهت آنکه نه پدر را شناختهاند و نه مرا.
4 لیکن این را به شما گفتم تا وقتی که ساعت آید بهخاطر آورید که من به شما گفتم. و این را از اوّل به شما نگفتم، زیرا که با شما بودم.
5 امّا الآن نزد فرستنده خود میروم و کسی از شما از من نمیپرسد به کجا میروی.
6 ولیکن چون این را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است.
7 و من به شما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم تسلّیدهنده نزد شما نخواهد آمد . امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.
8 و چون او آید، جهان را بر گناه وعدالت و داوری ملزم خواهد نمود.
9 امّا بر گناه، زیرا که به من ایمان نمیآورند.
10 و امّا بر عدالت، از آن سبب که نزد پدر خود میروم و دیگر مرا نخواهید دید.
11 و امّا بر داوری، از آنرو که بر رئیس این جهان حکم شده است.
12 و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.
13 و لیکن چون او یعنی روحِ راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.
14 او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.
15 هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از این جهت گفتم که از آنچه آنِ من است، میگیرد و به شما خبر خواهد داد.
16 بعد از اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید زیرا که نزد پدر میروم.
17 آنگاه بعضی از شاگردانش به یکدیگر گفتند، چه چیز است اینکه به ما میگوید که اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید و زیرا که نزد پدر میروم؟
18 پس گفتند، چه چیز است این اندکی که میگوید؟ نمیدانیم چه میگوید.
19 عیسی چون دانست که میخواهند از او سؤال کنند، بدیشان گفت، آیا در میان خود از این سؤال میکنید که گفتم اندکی دیگر مرا نخواهید دید پس بعد از اندکی باز مرا خواهید دید؟
20 آمین آمین به شما میگویم که شما گریه و زاری خواهید کرد و جهان شادی خواهد نمود. شما محزون میشوید لکن حزنشما به خوشی مبّدل خواهد شد.
21 زن در حین زاییدن محزون میشود، زیرا که ساعت او رسیده است. و لیکن چون طفل را زایید، آن زحمت را دیگر یاد نمیآورد بهسبب خوشی از اینکه انسانی در جهان تولّد یافت.
22 پس شما همچنین الآن محزون میباشید، لکن باز شما را خواهم دید و دل شما خوش خواهد گشت و هیچکس آن خوشی را از شما نخواهد گرفت.
23 و در آن روز چیزی از من سؤال نخواهید کرد. آمین آمین به شما میگویم که هر آنچه از پدر به اسم من طلب کنید، به شما عطا خواهد کرد.
24 تا کنون به اسم من چیزی طلب نکردید، بطلبید تا بیابید و خوشیِ شما کامل گردد.
25 این چیزها را به مثلها به شما گفتم، لکن ساعتی میآید که دیگر به مثلها به شما حرف نمیزنم بلکه از پدر به شما آشکارا خبر خواهم داد.
26 در آن روز به اسم من طلب خواهید کرد و به شما نمیگویم که من بجهت شما از پدر سؤال میکنم،
27 زیرا خودِ پدر شما را دوست میدارد، چونکه شما مرا دوست داشتید و ایمان آوردید که من از نزد خدا بیرون آمدم.
28 از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر میروم.
29 شاگردانش بدو گفتند، هان اکنون علانیهًٔ سخن میگویی و هیچ مَثَل نمیگویی.
30 الآن دانستیم که همهچیز را میدانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور میکنیم که از خدا بیرون آمدی.
31 عیسی به ایشان جواب داد، آیا الآن باور میکنید؟
32 اینک، ساعتی میآید بلکه الآن آمده است که متفرّق خواهید شد هریکی به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهید گذارد. لیکن تنها نیستم زیرا که پدر با من است.
33 بدین چیزها بهشما تکلّم کردم تا در من سلامتی داشته باشید. در جهان برای شما زحمت خواهد شد. و لکن خاطر جمع دارید زیرا که من بر جهان غالب شدهام.