سوره ی فصلت در مورد روز قیامت می نویسد. در آن روز، همه ی اعضای بدن حتی پوستمان نیز بر علیه مان زبان باز کرده، شکایت خواهند کرد. به انسان ها چنین خواهند گفت:
” و همين بود گمانتان كه در باره پروردگارتان برديد شما را هلاك كرد و از زيانكاران شديد.”
سوره ی فصیلت، آیه ی 23
حکم آنها اینگونه خواهد بود:
” و براى آنان دمسازانى گذاشتيم و آنچه در دسترس ايشان و آنچه در پى آنان بود در نظرشان زيبا جلوه دادند و فرمان [عذاب] در ميان امت هايى از جن و انس كه پيش از آنان روزگار به سر برده بودند. بر ايشان واجب آمد چرا كه آنها زيانكاران بودند.”
سوره ی فصیلت، آیه ی 25
این آیه به ما یادآور می شود که فانی هستیم. این آیه به شما هم مربوط می شود. این درد و مشکل بزرگی است. سوره ی المومنون در اینباره می گوید:
” پس كسانى كه كفه ی ميزان [اعمال] آنان سنگين باشد، ايشان رستگارانند و كسانى كه كفه ی ميزان [اعمال]شان سبك باشد، آنان به خويشتن زيان زده [و] هميشه در جهنم مى مانند.”
سوره ی المومنون، آیه ی 102 تا 103
کسانی که بار گناهانشان سنگین است، نجات خواهند یافت و امیدی برای نجات کسانی که بار گناهانشان سبک است، نیست. سوره ی المومنون در مورد نابودی آنها می نویسد. با توجه به این آیات، انسانها به دو دسته تقسیم می شوند: مومنان دیندار و تمیز ( کسانی که امیدی برای نجات دارند) و گناهکاران ناپاک و کثیف. عیسی مسیح برای این گناهکاران کثیف و ناپاک آمده است. راهی که گناهکاران پیش گرفته اند، آنها را به سوی نابودی می کشاند. دراین دو سوره به روشنی می بینیم که درباره ی این موضوع توضیح داده شده است.
خیلی وقت ها، انسان های مذهبی را می بینیم که برای تمیز ماندن از گناهکاران دوری می نمایند. فریسیان و عالمان دینی که در زمان عیسی مسیح زندگی می کردند نیز اینگونه بودند. آنها با این روش خود را پاک نگه می داشتند. اما مشاهده می کنیم که عیسی مسیح در مورد پاکی و تمیزی قلب تعلیم می داد؛ به همین خاطر نیز او در میان این عالمان روحانی نبود، زیرا آنها فقط با رعایت آیین ها ظاهر خود را تمیز نگه می داشتند و به پاکی قلب و درونشان توجهی نمی کردند. انجیل به ما می گوید که عیسی مسیح با گناهکاران معاشرت می کرد که اینکار او باعث نارضایتی عالمان دینی بود:
” در این هنگام باجگیران و خطاكاران ازدحام كرده بودند تا به سخنان او گوش دهند. فریسیان و علما غرولندكنان گفتند: «این مرد اشخاص بیسروپا را با خوشرویی میپذیرد و با آنان غذا میخورد.”
انجیل لوقا 2-1: 15
پس چرا عیسی مسیح گناهکاران را می پذیرفت و با آنها غذا می خورد؟ آیا او گناه را دوست می داشت؟ او جواب منتقدان خویش را اینگونه با مطرح کردن سه حکایت داد:
حکایتی راجع به گوسفند گمشده
” به این جهت عیسی مَثَلی آورد و گفت: «فرض كنید یكی از شما صد گوسفند داشته باشد و یكی از آنها را گُم كند، آیا نود و نُه تای دیگر را در چراگاه نمیگذارد و به دنبال آن گمشده نمیرود تا آن را پیدا كند؟ و وقتی آن را پیدا كرد با خوشحالی آن را به دوش میگیرد و به خانه میرود و همهٔ دوستان و همسایگان را جمع میکند و میگوید: “با من شادی كنید، گوسفند گمشدهٔ خود را پیدا کردهام.” بدانید كه به همان طریق برای یک گناهكار كه توبه میکند در آسمان بیشتر شادی و سرور خواهد بود تا برای نود و نه شخص پرهیزکار كه نیازی به توبه ندارند.”
انجیل لوقا 7-3: 15
در این حکایت، او ما را به گوسفندان و خود را نیز به چوپان شبیه کرده است. همانطور که چوپان خوب، گوسفند گمشده اش را پیدا می کند، او نیز دنبال انسان هایی است که گم شدند و راهشان را پیدا نمی کنند. ممکن است که مرتکب گناهی شده اید که هیچ کسی به جز خودتان از آن باخبر نیست و یا آنقدر درگیر مشکلات زندگیتان هستید که حس می کنید گم شده اید. این حکایت، به شما امید خواهد داد؛ زیرا شما می دانید که عیسی مسیح شما را پیدا کرده و به شما کمک خواهد کرد.
سپس او حکایت دوم را گفت:
حکایتی راجع به پول گمشده
” و یا فرض كنید زنی ده سکّهٔ نقره داشته باشد و یكی را گُم كند آیا چراغی روشن نمیکند و خانه را جارو نمینماید و در هر گوشه به دنبال آن نمیگردد تا آن را پیدا كند؟ و وقتی پیدا كرد همهٔ دوستان و همسایگان خود را جمع میکند و میگوید: “با من شادی كنید، سکّهای را كه گُم كرده بودم، پیدا كردم.” به همان طریق بدانید كه برای یک گناهكار كه توبه میکند در میان فرشتگان خدا، شادی و سرور خواهد بود.»”
انجیل لوقا 10-8: 15
در این مثال، ما همان درهم با ارزشی هستیم که گمشده و کسی که به دنبال این درهم بود، عیسی مسیح است. مشکل این است که “درهم” نمی داند که گم شده است و احساس گم شدن نمی کند. زنی که درهمش را گم کرده با جدیت زمین را جارو می کند و به دنبال آن می گردد تا وقتی که درهم گرانبهایش را پیدا کند. شاید شما احساس گم شدن نکنید؛ اما حقیقت این است که هر یک از ما باید توبه کنیم. اگر توبه نکنید (چه اینرا حس کنید چه نه)، هلاک خواهید شد. از نظر عیسی مسیح شما با ارزش هستید اما مانند آن پول گم شده اید. او می داند که شما گم شدید و می داند این حس گم شدن یعنی چه؛ به خاطر همین او سعی دارد شما را به توبه دعوت کند.
سومین حکایتی که او تعریف کرد خیلی تاثیر گذار بود.
حکایتی راجع به پسر گمشده
” باز فرمود: «مردی بود كه دو پسر داشت. پسر كوچكتر به پدر گفت: “پدر، سهم مرا از دارایی خودت به من بده.” پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم كرد. چند روز بعد پسر كوچک تمام سهم خود را به پول نقد تبدیل كرد و رهسپار سرزمین دوردستی شد و در آنجا دارایی خود را در عیاشی به باد داد. وقتی تمام آن را خرج كرد قحطی سختی در آن سرزمین رخ داد و او سخت دچار تنگدستی شد. پس رفت و نوكر یكی از مَلاّكین آن محل شد. آن شخص او را به مزرعهٔ خود فرستاد تا خوكهایش را بچراند. او آرزو داشت شكم خود را با نوالههایی كه خوكها میخورند پُر كند ولی هیچکس به او چیزی نمیداد. سرانجام به خود آمد و گفت: “بسیاری از کارگران پدر من نان كافی و حتّی اضافی دارند و من در اینجا نزدیک است از گرسنگی تلف شوم. من برمیخیزم و پیش پدر خود میروم و به او میگویم: پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. دیگر لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم. با من هم مثل یكی از نوكران خود رفتار كن.” پس برخاست و رهسپار خانهٔ پدر شد.«هنوز تا خانه فاصلهٔ زیادی داشت كه پدرش او را دید و دلش به حال او سوخت و به طرف او دوید، دست به گردنش انداخت و به گرمی او را بوسید. پسر گفت: “پدر، من نسبت به خدا و نسبت به تو گناه کردهام. دیگر لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم.” امّا پدر به نوكران خود گفت: “زود بروید. بهترین ردا را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری به انگشتش و كفش به پاهایش كنید. گوسالهٔ پرواری را بیاورید و سر ببرید تا مجلس جشنی برپا كنیم، چون این پسر من مرده بود، زنده شده و گُمشده بود، پیدا شده است.” به این ترتیب جشن و سرور شروع شد. «در این هنگام پسر بزرگتر در مزرعه بود و وقتی بازگشت، همینکه به خانه نزدیک شد صدای رقص و موسیقی را شنید. یكی از نوكران را صدا كرد و پرسید: “جریان چیست؟” نوكر به او گفت: “برادرت آمده و پدرت چون او را صحیح و سالم باز یافته، گوسالهٔ پرواری را كشته است.” امّا پسر بزرگ قهر كرد و به هیچوجه نمیخواست به داخل بیاید پدرش بیرون آمد و به او التماس نمود. امّا او در جواب پدر گفت: “تو خوب میدانی كه من در این چند سال چطور مانند یک غلام به تو خدمت کردهام و هیچوقت از اوامر تو سرپیچی نکردهام و تو حتّی یک بُزغاله هم به من ندادی تا با دوستان خود خوش بگذرانم. امّا حالا كه این پسرت پیدا شده، بعد از آنكه همهٔ ثروت تو را با فاحشهها تلف كرده است برای او گوسالهٔ پرواری میکشی.” پدر گفت: پسرم، تو همیشه با من هستی و هرچه من دارم مال توست.امّا ما باید جشن بگیریم و شادی كنیم، زیرا این برادر توست كه مرده بود، زنده شده است و گُمشده بود، پیدا شده است.”
انجیل لوقا 32-11: 15
در این داستان، ما یا پسر بزرگ هستیم یا در جایگاه پسر کوچک. اگرچه برادر بزرگتر تمامی احکام شرعی را رعایت می کرد، اما او محبت پدرش را نمی فهمید و پسر کوچکتر خانه را ترک کرده و فکر کرد که اینگونه آزاد می شود ولی در آخر می بینیم که نوکری بیش نشد. سپس پشیمان شده و در مورد بازگشت به خانه فکر کرد. در اینجا بازگشت به خانه یعنی قبول اشتباه؛ یعنی او قبول داشت که اشتباه کرده است. این داستان به ما می آموزد که توبه چیست و چرا انسان ها توبه می کنند. یحیی تعمید دهنده در مورد توبه اینگونه تعلیم می داد.
او تصور نمی کرد که پدرش با این اشتیاق او را بپذیرد.
کفش، لباس، انگشتر، گوساله، غذا و نوشیدنی و پذیرش توسط پدر- همه ی اینها عشق پدر به پسرش را نشان می داد. این داستان به ما کمک می کند تا عشق و محبت خدا را درک کنیم. خدا ما را خیلی دوست دارد و می خواهد ما به سوی او بازگردیم. برای این نیز ما می بایست توبه کنیم. اگر توبه کنیم، خواهیم دید که خدا آماده است تا ما را با آغوش باز قبول کند. عیسی مسیح می خواهد این را به ما یاد دهد. آیا آماده اید تا خود را به او بسپارید و این عشق را بپذیرید؟